همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

می ترسم ...



می ترسم , از همه آدمهای دوروبرم , آنچنان که نگاهم می کنند




هرکسی که به این سوال جواب بده، جایزه می‌گیرد!!


 هرکسی که به این سوال جواب بده، جایزه می‌گیرد!!


ادامه مطلب ...

زبــــان دخترهای امروزی

زبــــان دخترهای امروزی


خوشگل = خوجل
خوبی = خوفی
جیگرتو بخورم = جیگلتو بخولم
عشق منی = عجق منی
قربونت برم = قلبونت بلم
چطوری؟ = تطولی؟
چی کار می کنی = چیکال می کنی
سلام = شلام
دختر= دخمل
پسر = پسمل
عزیزم = عجیجم
جون = جونزززززز
بی تربیت: بی تبلیت

نه خسته : خسته نباشی

بی ادب: بی عوض (این یکی درک ربطش کمی مشلکه واقعاً)

دوست ندارم: اصنم نِی خوام
نمیدونم= نیدونم(بعضی ها این روزا خیلی زیاد میگن!!)
دوست = دوکس (این کلمه رو نمیدونم از کجا درآوردن)


مونا ۹ تا کلمه دیگه به این لیست اضافه کرد :


عشق = عخش
ناناز = ناناس

با نمک = شومبوسکومبولی

سنجاب(سنجابی)+زنگوله ای که به گردنش اویزونه = سنگولی
درد = دلد

زخم = اووووووخ

کوچولو=کوچمولو یا فنچ
بچه کوچیک= فندوق

مدت کوتاه=جیک ثانیه


اگه سوالی درباره این مدل صحبت کردن و تلفظ کلمات دارین بنویسین انگار مونا خانم که داره به فرهنگ لغات ما و دخترونه خودش لغت جدید اضافه می کنه بتونه جوابای سوال هاتون رو بده ...



در پایان به ابراز عشق یک دختر ایرانی با یک پسر توجه کنید:
شلام قلبونت بلم چطولی ؟جیگلتو بخولم پسمل من نیدونی چقدر دوکست دالم. تو عخش منی ناناسه شومبوسکومبولی ...


شما هم میتونید به این کلمات کلمه ی جدیدی رو اضافه کنید : میدونم که میتونید و میدونید پس منتظرم تا این کلمات رو تکمیل تر کنیم ... بجنبید

این دیگه خیلی نامردیه ...!!


اگه یه روز رئیستون جلوتون ظاهر بشه و به شما بگه
امسال اینطوری خواهد بود
هیچ مسافرت شرکتی
هیچ پاداشی
هیچ افزایش حقوقی
و ...
شما چگونه
واکنشی نشان میدید


ادامه مطلب ...

آیا خدا قدرت دارد که دنیا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد

مناظره مسلمان شدن عبدالله یمانی بر اثر مناظره با هشام


هشام بن حَکم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق ـ علیه السّلام ـ بود، روزی یکی از منکران خدا به نام «عبدالله دَیصانی» با هشام ملاقات کرد و پرسید:


آیا تو خدا داری؟


هشام: آری.


عبدالله: آیا خدای تو قادر است؟

هشام: آری، هم توانا است و هم بر همه چیز مسلّط است.

عبدالله: آیا خدای تو می‌تواند همه دنیا را در میان تخم مرغ بگنجاند، بی‌آن‌که دنیا کوچک شود، و درون تخم‌مرغ، وسیع گردد؟

هشام: برای پاسخ به این سؤال به من مهلت بده

عبدالله: یک سال به تو مهلت می‌دهم.

هشام، سوار شد و به حضور امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسید، و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا، عبدالله دَیْصانی نزد من آمد و سؤالی از من کرد که برای پاسخ به آن، تکیه‌گاهی جز خدا و شما کسی نیست».

امام: او چه سؤالی کرد؟

هشام: او گفت، آیا خدا قدرت دارد که دنیا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد، بی‌آن‌که دنیا را کوچک کند و تخم مرغ را بزرگ نماید؟

امام: ای هشام! تو دارای چند حسّ هستی؟

هشام: داری پنج حسّ هستم (بینائی، چشائی، شنوائی، بویائی و بساوائی (لامسه))

امام: کدام یک از این پنج حسّ، کوچک‌تر است؟


هشام: حسّ بینائی.

امام: اندازه وسیله بینائی (عدسی چشم) چقدر است؟

هشام: به اندازه یک عدس، یا کوچک‌تر از آن است.

امام: ای هشام! جلو و بالای سرت را نگاه کن، به من بگو چه می‌بینی؟

هشام نگاه کرد و گفت: «آسمان، زمین، خانه‌ها، کاخ‌ها، بیابان‌ها، کوه‌ها و نهرها را می‌نگرم».

امام: خدائی که قادر است همه آن‌چه را با آن‌همه وسعت که می‌بینی، در میان عدسی چشم تو قرار دهد، می‌تواند همه جهان را در درون تخم‌مرغ قرار دهد، بی‌آن‌که جهان کوچک گردد و تخم مرغ بزرگ شود. در این هنگام، هشام خم شد

و دست و پای امام صادق ـ علیه السّلام ـ را بوسید، و گفت: «ای پسر رسول خدا! همین پاسخ برای من بس است».

عکس احمدی نژاد بر روی تی شرت در چین

عکس احمدی نژاد بر روی تی شرت در چین

حامی احمدی نژاد

کلمه ...


پر معنی ترین کلمه "ما" است

آن را بکار ببندیم

عمیق ترین کلمه "عشق" است
به آن ارج بنهیم

بی رحم ترین کلمه "تنفر" است
آن را از بین ببریم

سرکش ترین کلمه "هوس" است
با آن بازی نکنیم



ادامه مطلب ...

خر تو خر

اینم یه جورشه ...!



منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبه راه کن. شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبه راه کن. معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام. پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم. پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم گرمه. منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه. شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت. معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق. پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد. مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت...



طوطی

خوب ما بین پستهای فراوانی که روانه وبلاگ می شود باید یه جاهایی هم مطالب خنک و خنده دار جا بدیم ..

حالا اگه بد یا تکراری بود دیگه شرمندم ...


مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد.

صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»
مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌»
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است، برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.»
مشتری: «این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟»

صاحب فروشگاه جواب داد:‌ صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند!!



دوستت دارم


اگر سیاح بودم :

وصف طبیعت و معماری شهر ها را و کبکبه و دبدبه حاکمان را رها می کردم  ... تا از تو بگویم .

اگر باستان شناس بودم :

پی پیاله ای می گشتم که اول بار مردی برای محبوبه اش زیر باران نهاد .

زرگر اگر بودم :

جهان را می شفتم , پیرایه ای می کردم برای انگشت تو ..

و اگر مفلس شوم و بی کار :

کلاهم را نگه می دارم تا برای تو از سر بردارم ...



کمی به دوروبرمان با دید بازتری نگاه کنیم ...


مرگ از زندگی پرسید :

این چه حکمتی است که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم ؟!

زندگی لبخندی زد و گفت :

دروغ هایی که در من نهفته است و حقیقت هایی که تو در وجودت داری !



سکسکه


می خواستم بگویم دوستت دارم که آنها آمدند ... مثل

سکسکه ای در میان یک آواز



تصاویری از یک کودک آزاری


تصاویری از یک کودک آزاری ...!


ادامه مطلب ...

متن سنگ نوشته قبر افراد مشهور

متن سنگ نوشته قبر افراد مشهور




متن سنگ قبر کوروش کبیر


ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی
میدانم خواهی آمد
من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر


متن سنگ قبر پروین اعتصامی


آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است


متن سنگ قبر فروغ فرخزاد


من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
واز نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من م
ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم



متن سنگ قبر فریدون مشیری


سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب با درختان بنشین


متن سنگ قبر بابک بیات


سکوت سرشار از ناگفته هاست


متن سنگ قبر خسرو شکیبایی


در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد


متن سنگ قبر حافظ


بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود


متن سنگ قبر شاپور


قلبم پر جمعیت ترین شهر دنیاست......


متن سنگ قبر سهراب سپهری


به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من


متن سنگ قبر منوچهر نوذری


زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی


متن سنگ قبر وینستون چرچیل


من برای ملاقات با خالقم آماده ام
اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست


متن سنگ قبر اسکندر مقدونی


اکنون گور او را بس است

آنکه جهان اورا کافی نبود


متن سنگ قبر نیوتن


ظبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید.....
وهمه روشن شد


متن سنگ قبر لودولف کولن(ریاضی دان)


3.141562353589793238462633862279088


متن سنگ قبر فرانک سیناترا(بازیگر و خواننده)


بهترین ها هنوز در راهند....
انسانهای بزرگ واقعا" بزرگند


متن سنگ قبر ویرجینیا وولف(نویسنده)


در برابرت خود را پر میکنم از فرار نکردن
ای مرگ

خیال تو ...



برای زیستن پوششی یگانه و برای مردن کفن خاک بس بود مرا ...

اینک خیال تو چنان در برم میگیرد که برهنگی ام , جمله جامه های جهان کفاف نمی دهد و

چون بمیرم بر این حال , چنان می گسترم در جهان که تمامت خاک هم کفاف نمی کندم...



عید سعید فطر

عید سعید فطر بر تمامی مسلمانان جهان مبارکباد




مجنون لیلی

 

 

مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی نمی دید . 

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون اینکه متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد . مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی !؟  

مجنون به خود آمد و گفت : من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم! تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم .. 

 

لیلی و مجنون