همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

ویکتور هوگو(victor hugo)

 

در گذشت ویکتور هوگو

 

۲ خرداد , ۲۲ می ۱۸۸۵

 

 

VICTOR HUGO

 

 

عشق یعنی دست به کاری زدن و میدان عمل را ترک نکردن

 


 

ویکتور هوگو ماری victor hugo marie شاعر ,رمان نویس و نمایشنامه نویس فرانسوی است.

ویکتور هوگودر شهر بزانسون Besancon از پدری جمهوری خواه و مادری طرفدار سرسخت سلطنت زاده شد و بعدها از سوء تفاهمات و اختلاف پدر و مادر رنج بسیار برد، کودکی وجوانی را با برادران خود نزد مادر و در خانه‌ای در پاریس گذراند که خاطرات باغچه بزرگش که هنوز حالت طبیعی و وحشی را حفظ کرده بود، در اشعار مشهورش دیده می‌شود. در 1811 مادر با سه پسرش به مادرید سفر کرد تا از شوهر که به مقام ژنرالی ارتش امپراتوری ارتقا یافته بود، دیدن کند.آنان تا 1813 در اسپانیا ماندند و در این سفر ذوق و قریحه ویکتور درباره رنگهای محلی و نقشهای اسپانیایی و خصوصیتهای این سرزمین بیدار گشت، اما ادراک او از عالم طبیعت که در تخیلاتش جای مهمی اشغال کرده بود، در پاریس رشد کرد و استعدادش بسیار زود در این شهر ظاهر گشت. در 1816 و در چهارده سالگی در یادداشتش نوشته است: «می‌خواهم شاتوبریان باشم یا هیچ.» هوگو پس از آن با عشق شدید و اسلوب معین به نویسندگی، شاعری، رمان‌نویسی و نقد هنری پرداخت...

 

ویکتور هوگو

 

ویکتور هوگو محبوبترین نویسندگان زمان خود به شمار می‌آمد. این محبوبیت تا حدی به سبب تبعید وی که رنگی افسانه‌ای به خود گرفته بود و به سبب وضع سیاسی او به هنگام جمهوری سوم بود که او را مظهر حکومت تازه معرفی می‌کرد، همچنین به سبب حساسیت و ادراک او در برابر احساسهای بشری که بیشتر با محرومیتها و ناکامیهای بشر ارتباط می‌یافت و به سبب فصاحت بیان که در عین حال از سادگی برخوردار بود و به سبب نبوغ پرثمر و تنوع استعداد. در اشعار خود همه موضوعها را به کار گرفته و از همه لحنها وهمه صورتها استفاده کرده است، از حماسی تا هجو، از مرثیه تا غزل. در آثار هوگو تضاد شب و روز، تضاد روشنی و تاریکی، تضاد نیکی و بدی، تضاد وجدان و بی‌وجدانی پیوسته به چشم می‌خورد. در نظر هوگو مسأله بزرگ مسأله وجود بدی است که در چشم وی به صورت بی‌عدالتیهای اجتماعی ظاهر می‌شود. به عقیده او تنها چاره چه در تاریخ، چه در زندگی فردی ریشه‌کن کردن بدی است و تبدیل اهریمن به یزدان. زندگی ویکتورهوگو به رغم ماتمها و بدبختی‌های خانوادگی و به رغم تبعیدها زندگی موفقی بود، برخوردار از سرنوشتی استثنائی، با مفاخر فوق‌العاده. هوگو مظهر درخشان ملت جمهوریخواه بود. خطابه‌هایش در موارد مختلف انعکاس وسیعی به همراه داشت و هرروز بر افتخار او افزوده می‌گشت. پاریس سالروز هشتاد سالگی او را به طور رسمی جشن گرفت. هوگو در بیست و دوم ماه مه 1885 درگذشت و دولت، اول ژوئن را عزای ملی اعلام کرد. تابوتش در زیر طاق نصرت پاریس برای ادای احترام ملت گذارده شد و پس از آن در پانتئون مقبره بزرگان به خاک سپرده شد.

 

لویز آراگون مینویسد:هوگو برای فرانسه در 200سال آینده مانند دانته برای ایتالیا،شکسپیر برای انگلیس،پوشکین برای روسیه و گوته برای آلمان خواهدبود. هوگو در کنار مولیر،محبوب ترین نویسنده فرانسوی شد. زولا مینویسد:درتاریخ ادبیات فرانسه،تنها ولتیر را میتوان با ویکتور هوگو مقایسه کرد،من کارگرانی را می شناسم که پول توتون سیگار خود را خرج خرید کتابهای هوگومیکنند. آراگون،برتون و سوررئالیستها هم برای نوزایی مجدد و محبوبیت ویکتور هوگو از هیچ کوششی دریغ ننمودند

 

 

آرزوهای ویکتور هوگو:

 

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

=>
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه‌دارد. همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند
چون این کارِ ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند
و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی. و امیدوام اگر جوان هستی خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند. امیدوارم سگی را نوازش کنی به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان. امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد. بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است! و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید. اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم!

 


 

 

ادامه مطلب ...