همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

انوری ابیوردی

انوری ابیوردی




در کار تو هر زمان گرفتار ترم         غم های تو را به جان خریدارترم

هر روز به چشم من نکو روی تری      هر چند که بیش بینمت زار ترم





اوحدین محمد انوری ابیوردی , یکی از چند شاعر بزرگ ایران است که در سده 6 قمری در دوران سلجوقیان می زیسته .

زمان خودش به او می گفتند " حجت الحق " و بعد از خودش هم او را یکی از سه پیامبر شعر فارسی ( در کنار فردوسی و سعدی ) می دانستند .

انوری از کسانی است که در تغییر شعر و زبان فارسی , از آن زبان فاخر و سخت رودکی به زبان ساده و شیوای حافظ و سعدی , بیشترین نقش را داشته و خیلی از شعر هایش ضرب المثل شده ( از همه معروف تر " سنگ زیرین آسیا بودن ") است.

با این حال مشکلی که باعث شد انوری مثل بقیه بزرگان معروف نباشد این است که انوری از بدشانس ترین های تاریخ است .

انوری اولش در کار علم و دانش و لوله آزمایش بود اما آنقدر وضعش بد شد که زد توی کار شاعری و پاچه خواری شاهان . اما شاعری هم براش شانس نشد و فقط مثل غنیمت جنگی مدام از این دربار به آن دربار می رفت .

یک بار هم اهالی شهر بیرونش کردند . ماجرا این بود که انوری دستی هم در نجوم داشت , و پیش بینی کرده بود فلان تاریخ ستاره ها در برج میزان به هم می رسند و به خاطر همین توفان شدیدی می آید و همه جا را خراب می کند . ملت هم از ترس زیرزمین و تونل کندند و روز پیش بینی همه به پناهگاه رفتند اما هیچی به هیچی نشد و انوری سکه یه پول شد و مردم برایش دست گرفتند که :


گفت انوری که از وزش بادهای سخت       ویران شود عمارت و کاخ سکندری

در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد           یا مرسل الریاح ! تو دانی و انوری


قصه ای می گوید در آن شبی که انوری گفته بود " چنگیز خان مغول " به دنیا آمد.


انوری‌ از دانشمندان‌ نامور روزگار خود به‌ شمار می‌رود و اشعارش‌، در بردارندهٔ دانش‌ها و معارف‌ آن‌ دوران‌ است‌. اشارات‌، تلمیحات‌، تصویرسازی‌ و مضمون‌آفرینی‌هایش‌، همه‌ از استادی‌ او در منطق‌، موسیقی‌، هیأت‌، ریاضی‌، علوم‌ طبیعی‌، نجوم‌ و حکمت‌ حکایت‌ دارد... انوری‌ به‌ ابن‌ سینا اعتقادی‌ تام‌ داشت... وی‌ همچنین‌ کتابی‌ در شرح‌ اشارات‌ ابن‌ سینا با عنوان‌ البشارات‌ فی‌ شرح‌ الاشارات‌ تألیف‌ کرده‌ بود...
مسکین دل من چو محرم راز نیافت      واندر قفس جهان هم اواز نیافت
اندر سر زلف خوبرویان گم شد         تاریک شبی بود , کسش باز نیافت

راینر ماریا ریلکه ( Rainer Maria Rilke )


راینر ماریا ریلکه
Rainer Maria Rilke




اگر فریاد بر می آوردم
چه کسی صدای مرا در بارگاه فرشتگان می شنید ؟
  حتی اگر یکی از آنان مرا ناگهان به سینه فشرد
                  در وجود نیرومند او تحلیل  می رفتم
                                       زیبایی چیزی نیست
        جز آغاز وحشتی که هنوزش تحمل می کنیم
                          و از آن رو ستایشش می کنیم
               چون اجازه می دهد که از پای در آییم
                      هر فرشته ای هراس انگیز است 

راینر ماریا ریلکه از سرطان خون مرد .
پزشکان این تشخیص را دادند.خودش اما اعتقاد داشت خون او از خراش تیغ یک گل سرخ مسموم شده است . چه فکر نازک غمناکی !
ریلکه واقعآ شاعر بود .از همان پاییز سردی که در پراگ بدنیا آمد تا پاییز سرد دیگری که یک گل سرخ او را به کشتن داد . او را از بزرگترین شاعران آلمانی زبان قرن بیستم می دانند.

گل سرخی تنها، باغ گل است
                  بی‌همتا، کامل،
          کلمه‌ای قابل انعطاف
    محصور میان متن اشیاء.
                  هرگز بدون او
 چطور از رویاهایمان بگوییم
          و از وقفه‌های دلپذیر
             در پیوستگی مسیر.


  • بزرگ ترین کاری که یک " رابطه " می تواند برای طرفین بکند این است که به هرکدام کمک بکند " تنهایی " دیگری را مراقبت و حمایت کند .
  • دلم میخواهد با کسانی باشم که از راز اشیاء باخبرند وگرنه ء تنهایی بهتر است.
  • اگر زندگی به نظرتان ناچیز می اید ء زندگی را سرزنش نکنید خودتان را سرزنش کنید که آنقدر شاعر نیستید که دارایی های او راببینید.
  • تنهایی خوب است ء چون دشوار است و آنچه دشوار است در ما میل بیشتری برای بدست اوردن بر می انگیزد.
  • اجازه بده " زندگی " بر تو واقع شود . همیشه حق با زندگیست .باور کن !
  • عشق ئ پافشاری می کند که دو " تنهایی " از حال هم باخبر شوند و یکدیگر را لمس کنند.
  • در بهار همه چیز بی مهابا شکوفا می شود .  اگر رنگ ها هم صدا بودند در دل هر شب ء فریادها و نجواهای بسیار به طنین می انداختند .
  • عشق مثل سرخک است . هر چه سنت بالاتر باشد و به آن مبتلا شوی ئ حمله اش سخت تر خواهد شد .
  • هنرمند اجازه ندارد انتخاب کند و اجازه ندارد از چیزی روی برگرداند . حتی با یک امتناع  یا چشم پوشی ممکن است حجمی از لطافت و زیبایی از دست برود .


اسبی که از چشمه آب می‌نوشد

برگی که بر ما می‌افتد

دستی خالی، یا دهانی

که می‌خواهد چیزی بگوید و نمی‌تواند،

مثل گونه‌گونی زندگی که رنگ می‌بازد

مثل رویای رنجی که خواب‌آلود است:

آه از این قلبی که به سادگی

در جستجوی مخلوقات و تسلیت‌هاست.

شارل بودلر ( charles baudelaire )

شارل بودلر






نمونه کامل یک روشنفکر بچه مایه دار فرانسوی , که میراث پدرش را با بی پروایی به نابودی کشاند.

شارل در قرن 19 ( 9 آوریل 1821 ) در پاریس به دنیا آمد.پدرش یک عالمه دوست هنرمند داشت . به خاطر همین شارل در یک محیط روشنفکرانه بزرگ شد بعد از مرگ پدرش با مادرش زندگی کرد تا 21 سالگی که ثروت پدرش به او رسید و او را ثروتمند کرد . اما شارل مثل همه بچه پولدارها بورزوا در زمان کمی ثروت را به باد داد و شروع کرد به شاعری ; در ضمن شارل مثل همه شاعرهای نازک نارنجی در 45 سالگی سکته کرد و از دنیا رفت .

  • روانکاوی ما به دیوانگان می ماند که جنونشان را در تقلای ادراکش دامن می زنند.
  • زندگی بیمارستانی است که هر بیمار آن دیوانه وار می خواهد تختش را عوض کند.
  • شاعر در آسمانها آشنای نزدیکی است که کمانداران را به سخره می گیرد و تلاطم طوفان را می ستاید اما روی زمین در میان هیاهوی آدمیان از راه رفتن عاجز است , بال هایش سد راهند.
  • تنها سه نفر ارزش احترام دارند : کشیش , سرباز , شاعر ; دانستن , کشتن و آفریدن.
  • تخیل ملکه سرزمین حقیقت است و امکان پذیری تنها یکی از ولایاتش . علیا حضرت خویشاوند ابدیت اند.
  • پرداختن به زیبایی دوئلی است که در ان هنرمند , هراسان گریه سر می دهد پیش از آنکه به خاک بیفتد.
  • به پایان بردن کارها چه لذتی دارد وقتی که نفس کار به قدر کافی لذت بخش است.
  • نبوغ چیزی جز کودکی بازیافته به اراده نیست , کودکی ای که در ظهور دوباره اش به مدد یک ذهن تحلیل گر قادر است بر انبوه اندوخته هایی که ناشیانه تلنبار شده اند , فرمان براند.
  • باید کار کرد , اگر نه از روی تمایل لااقل از یاُس , سرگرمی از کار , کسل کننده تر است.
  • این کشتی های راست قامت آراسته که نرم و سبک روی آب های ارام می خرامند , این کشتی های تنومند با حضور رخوتناک و خاطره انگیزشان ایا با زبان بی زبانی به ما نمی گویند ; کی به شادمانی لنگر می اندازیم.
  • منم , گورستانی که ماه از ان بیزار است.

قطعه شعری از شارل :


ناقوس تَرَک خورده


چه تلخ است و چه شیرین


شب های زمستان


کنار آتشی که می تپد و دود می شود


گوش دادن ، به خاطراتی قدیم که بیدار می شوند ، آرام، آرام


به صدای زنگ قافله ای در مِه


خوشبخت ناقوسی، با گلوگاهی


گر چه پیر و خسته


وفادارانه و سرخوش


فریادهای مذهبی اش را نوحه می کند


چون سرباز شب پای پیری .


و من روحی ترک خورده دارم


که وقت دردمندی اش می رود،  تا هوای سرد شب را


با نوایش پر از حضور کند


و گاهی صدایش به غم می نشیند


در ساحل برکه ای از خون


بر پشته ای از کشته ها


و می میرد ، آرام


بی حتی دست و پا زدنی


در اوج تمنّای بودن.



مهدی اخوان ثالث (mehdi akhavan sales)

مهدی اخوان ثالث


هیچ کس مانند او نتوانسته است حال ملتی را که از 4 هزار سال تاریخش , فقط 400 سال آخر را ابر قدرت نبوده اند را بیان کند.




برای دیدن عکسهای روی لینک کلیک کنید



نمی شود قیافه مرد با آن موهای مجعد و نیمه بلند و سبیل های مردانه اش را به این راحتی ها فراموش کرد . نمی شود ام اخوان را شنید و " هوا بس ناجوانمردانه است " را زمزمه نکرد .

وقتید که در شهریور 1369 بعد از یک دوره بیماری طولانی درگذشت . او را به توس بردند و در پایین پای فردوسی دفن کردند . شاید هیچ تصویر دیگری برای مهدی اخوان ثالث گویاتر از این نباشد, همنشینش ابدی دو شاعر.

اخوان در همین شهر بدنیا آمد .در خراسان .اسفند 1307. سرزمینی که معروف است خاکش شعر خیز و شاعر پرور است.
ابتدا یک چشمش بینایی نداشت اما به طرز معجزه آسایی شفا یافت تا به قول خودش همه چیز را با یک چشم نبیند و بداند که در جهان هم چیزهایی خوشایند و هم نفرت انگیز است.

پدرش عطار بود و کوچ کرده از شهر یزد. در اجدادش هیچ شاعری نبود و تا سالها جز " گلستان " هیچ کتاب شعر دیگری نخواند. با این همه وقتی در نوجوانی شعر گفتن را آغاز کرد پدرش او را به انجمن های ادبی خراسان برد .شاعران سالخورده چنان از کشف این جوان خرسند شدند که به او تخلص " امید " دادند. ملک الشعرای بهار گفته بود " این جوان امید غزل فارسی است "
اما تقدیر چنین بود که میم. امید بزرگترین گوینده قالب نو شعر فارسی شود و نومیدانه ترین شعرهای تاریخ را بسراید.

شادی نماند و شور نماند و هوس نماند / سهل است این سخن که مجال نفس نماند /

فریاد از آن کنند که فریاد رس رسد / فریاد را چه سود چو فریاد رس نماند

چهره ای پر صلابت , قامتی کوتاه و تنی ورزیده داشت . در جوانی آهنگری می کرد . بعد معلم مدرسه شد و در مطبوعات می نوشت .گویندگی رادیو و اجرای برنامه در تلویزیون و ویراستاری کتاب در انتشاراتی ها را تجربه کرد. مدتی هم استاد دانشگاه بود و ادبیات دوره سامانی را تدریس میکرد.در مشهد , ورامین , آبادان و تهران روزگار گذرانید و در دوره ای پر آشوب زندگی می کرد . دو بار زندانی شد . یک کودتا , یک انقلاب و یک جنگ را به عمر دید . 17 کتاب منتشر کرد و دخترش را در جوانی از دست داد . . شعر گفتن برایش ساده ترین کار بود . تار هم میزد . با زیر و بم ادبیات فارسی و عربی آشنایی تمام داشت و به قصد هماوردی با شعرای بزرگ ایران طبع آزمایی های بسیار کرد .شوخ طبع بود و سر به سر دوستانش میگذاشت .رد طنزش در نثرش پیداست. با این همه هیچ یک از اینها گویای احوال او نیست.

منتقدان اخوان را شاعر شکست لقب دادند.
آل احمد میگفت او صدای قرن ماست .
نادر ابراهیمی نوشته " اخوان ثالث یک آواز کوچه باغی قدیمی بود "


شفیعی کدکنی او را کیمیاگری میداند که از کلمات طلا میساخت .او در شعر معروف " این شب ها " یش خطاب به اخوان سروده : در این شب ها که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد / تویی تنها که میخوانی / رثای قتل و عام خون پامال تبار آن شهیدان را .../
بهبهانی میگفت اخوان از باختن حماسه میسازد.
شاملو معتقد بود او فردوسی زمانه است.
فرخزاد قدرت سخنوری اش را با سعدی مقایسه میکرد...


 


همدرد من ! عزیز من! ای مرد بینوا
آخر تو نیز زنده ای ، این خواب جهل چیست
مرد نبرد باش که در این کهن سرا
کاری محال در بر مرد نبرد نیست
زنهار ، خواب غفلت و بیچارگی بس است
هنگام کوشش است اگر چشم وا کنی
تا کی به انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی



دانلود کتابهای شعر او (PDF) :


آخر شاهنامه                  دانلود

زمستان                        دانلود

زندگینامه اخوان ثالث       دانلود     



اشعار مهدی اخوان ثالث را اینجا بخوانید www.avayeazad.com 

درگذشت علی اکبر دهخدا

 

درگذشت علی اکبر دهخدا

 

7 اسفند 1334

 

علی اکبر دهخدا را حالا همه می شناسند .او شاعر بود, لغت نامه را نوشته, اولین رئیس داشکده حقوق دانشگاه تهران بود و روزنامه نگاری هم می کرده .در روزنامه نگاری کار او نوشتن طنز بود.اسم ستون طنز دهخدا چرند و پرند بود که آن را به طور مرتب در صور اسرافیل مینوشت . معروف است که همین ستون طنز بود که روزنامه نگاری را جزء عادات روزانه مردم ایران کرده است.

علی اکبر دهخدا

 

علی اکبر دهخدا سال 1297 ه.ق ( 1257 خورشیدی) در تهران متولد شد. گر چه اجدادش قزوینی بودند، ولی پدرش "خان بابا خان" که از ملاکان متوسط قزوین بود، پیش از ولادت وی از قزوین به تهران آمد و در این شهر اقامت گزید. ده ساله بود که پدرش فوت کرد و فردی به نام میرزا یوسف خان قیم او شد . دو سال بعد میرزا یوسف خان نیز در گذشت و اموال پدر دهخدا به فرزندان یوسف خان رسید.


در آن زمان یکی از فضلای عصر به نام شیخ غلامحسین بروجردی از دوستان خانوادگی دهخدا کار تدریس او را به عهده گرفت و دهخدا تحصیلات قدیمه را در نزد وی آموخت.  وی مردی مجرد بود، و حجره ای در مدرسه حاج شیخ هادی (در خیابان شیخ هادی کنونی) داشت که در آن به تدریس زبان عربی و علوم دینی مشغول بود. استاد دهخدا غالباً اظهار می کرد که هر چه دارد، در نتیجه تعلیم آن بزرگ مرد بوده است. بعدها که مدرسه  سیاسی در تهران افتتاح شد، دهخدا در آن مدرسه مشغول تحصیل گردید و با مبانی علوم جدید و زبان فرانسه آشنا شد.

دهخدا

 

لغت نامه که بزرگترین و مهمترین اثر دهخدا محسوب می شود 45 تا 50 سال از وقت دهخدا را گرفت. یعنی سالها بیش از آنچه که حکیم ابوالقاسم فردوسی صرف شاهنامه خود کرد. لغت نامه نه تنها گنجینه ای گرانبها برای زبان فارسی است، بلکه معانی و تفسیرات و شروح تاریخی بسیاری از کلمات عربی را نیز داراست.

لغت نامه دهخدا www.loghatnaameh.com

 

ادامه مطلب ...

مولانا

مولانا  Mevlana

 

 

آغازی برای خداحافظی با مولانا 

نه شرقییم، نه غربییم نه بییم، نه بحرییم
نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم

نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم

نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم

نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنت، نه از دوزخ
نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم

مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم

 

اگر ما درباره مولانا کم کاری می کنیم , همسایه هایمان حسابی فعال هستند .

سال 2007 میلادی سال فعالیت غریبه ها برای مولانا بود.

امسال دومین سالی بود که یونسکو آن را به نام مولانا نامگذاری کرد.قبل از این هم یونسکو سال  1973 را به  عنوان سال مولانا انتخاب شده بود.

امسال یونسکو در اعلامیه اش از کشورهای ترکیه , تاجیکستان و حتی مصر به عنوان برگزار کننده جشن های مولانا اسم برده که از ایران خبری نیست به علت اینکه کوتاهی کردیم چون درست وقتیکه ترکیه قطار فرهنگی مولانا را به اروپا می فرستاد نامه بودجه همایشهایی که قرار بود ما برگزار کنیم از این اتاق به آن اتاق می شد و ما از قطار جا ماندیم .........

 

بازآ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
این درگه ما در گه نا امیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ

ترجمه به انگلیسی:


"Come! Come again! Whoever, whatever you may be, come!
Heathen, idolatrous or fire worshipper come!
Even if you deny your oaths a hundred times come!
Our door is the door of hope come! Come like you are!"

 

 

ایران : خانه دوست همین جاست ...

بلخ که مولانا در آن به دنیا آمده و قونیه که در آن فوت کرد یا حتی ختلان که تاجیک ها ادعا دارند محل تولدش است قبلا جزو امپراطوری بزرگ ایران بوده.همه مثنوی و معنوی همه غزلیات دیوان شمس همه نامه ها و مقالات مولانا  هم به فارسی نوشته شده است .

با این تفاسیر ما چه کار کردیم برای مولانا برای اینکه بگیم بابا جان دست از سر مولانای ما بردارید چه کارباید بکنیم اصلا مگه کاری هم کردیم .توی خود ایران ما بسنده کردیم به چهارتا همایش وگذاشتن هفته مولانا وچهار مستند وچند تا کتاب که واقعا بدا به حال ما .. حالا این داخل کشور بود ما در سطح جهانی کردن مولانا چه کاری  کردیم (البته مولانا الان جهانی هستش و بیشتر کشورهای دنیا که اصلا مولا نا از کشورشون رد هم نشده کاسه داغتر از آش شدن و مولانای ما را واسه خودشون سنبل کردن لباس و پول و قطار و فیلم سینمایی براش میسازن جام فوتبال هم براش میگذارن. حالا شما فکر کنید همین کشورها اگر شخصیت های بزرگی مثل خواجه حافظ شیرازی ,

سعدی یا اصلا ابن سینا و فارابی و...داشتند چه جور تو بوق و کرنا میکردن که ببینید ما چه شاعران و پزشکان و... داریم ببینید ما چه پیشنه ای داریم .


افغانستان : پدر پسر مقبره

شما افغانستان رو در نظر بگیرید که در این کشور ودر شهر بلخ که زادگاه مولانا بوده یک همایش بین المللی برگزار شده که توی این همایش قطعنامه ای صادر کردند که به همین زودی ها در عرصه ملی شدن مولانا دست به کار شوند و خانقاه پدر مولانا را ترمیم کنند و برای فرهنگیان نخبه کشورشان نشان دولتی –فرهنگی مولانا جلالدین محمد بلخی ضرب کنند .

در همین شهر بلخ یک دانشگاه خصوصی هم بنام مولانا شروع به کار کرده است.

مصر: شاعر خیالی آنها

حالا می ریم به مصر که اصلا مولانا از آنجا رد هم نشده است آنها اسم خودشون رو توی اعلامیه یونسکو به عنوان 3 کشور برگزار کننده جشن های سال مولانا جا کردن که این جشن ها در قاهره و در خانه سماع این شهر برگزار می شود که امسال به مرکز اصلی برگزاری مراسم سال مولانا در مصر تبدیل شد .

حالا گردشگران خارجی غیر از اهرام سری هم به خانه سماع می زنند.

تاجیکستان:مولانا با ورژن جدید

اینبار به تاجیکستان می رویم که معتقدند مولانا در منطقه "خش" در ولایت "ختلان" امروزی به دنیا آمده است آنها همزمان با جشن استقلال کشورشان جشن مولانا را هم جهت بومی کردن مشاهیر کشورهای همسایه برگزار کردند و اعلام کردند که مولوی یکی از مشاهیر تاجیک است آنها هم با همکاری ترکیه یک همایش بین المللی بنام مولانا و گفت و گوی تمدن ها باحضور 90 مولوی شناس برگزار کردند.

ترکیه:هیاهو بر سر مزار

می ریم به کشور ترکیه که مقبره مولانا در قونیه آنجاست و همین از نظر ترک ها دلیل کاملا موجهی است تا یک شاعر فارسی زبان تغییر هویت بدهد.

ترکیه در کنار چند هزار سمیناری که برگزار کرده بریزوبپاش های خلاقانه ای هم داشته آنها قطاری به نام قطار مولانا راه انداختند که به 17 کشور اروپایی سفر می کند و با تک منوی غذای مولانا ازاروپایی ها پذیرایی می کند این که 4 میلیون دلار خرج رو دست ترکها گذاشته قرار بود هم اندیشه مولانا را به جهان معرفی کند و هم با چراغ روغن سوز و نوای نی اش تجلی فرهنگ و تاریخ ترکیه باشد که شد.

برای اولین بار مثنوی به طور کامل با نظارت نویت ارگین مولوی شناس معروف ترک به انگلیسی برگردانده شد و وارد بازار جهانی شد با نام اشعار ممنوعه مولوی.

حتی آنها با ترجمه برگزیده هایی از اشعار مولوی به 20 زبان مختلف آن را وارد بازار کردند.

پرنس چارلز ولیعهد انگلستان هم با خواندن اشعار مولانا بر سر مزارش تن مولانا را در گور لرزاند چارلز و همسرش 4 روزی به دعوت شهردار قونیه میهمان شاعر ما بودند.

شهردار همین شهر مسابقه فوتبالی با عنوان جام فوتبال مولانا برگزار کرد.

آنها با هالیوود برای ساختن فیلم سینمایی در باره مولانا قرار داد امضاء کردند که میگویند هند وایتالیا هم جزء سرمایه گذاران این فیلم هستند.

ترکها سرود مذهبی مولانا را در مقابل پاپ بندیکت شانزدهم اجرا کردند و آن را در قالب سی دی و دی وی دی به سراسر دنیا فرستادند حتی یک میلیون کارت پستال با پیام صلح و دوستی مولانا از ترکیه به نقاط مختلف دنیا فرستادند.

سوریه:میزبان آرام شاعر

این دفعه به کشور سوریه می ریم که مولانا چند صباحی را در شهر حلب گذرانده البته آنها برای این چند صباح ادعای خاصی ندارند ولی همایش میگذارن و تمبر یادبود برای مولانا چاپ می کنن.

هند: اینجا که خانه ام نیست

می ریم به هند که مولانا در اشعارش گفته ای بسا هند و ترک همزبان که ظاهرا هندی ها هم خواسته اند به فرمایش مولانا عمل کنند و برای همین مثل ترکها بریز و بپاش راه انداختند.

آنها یک کنفرانس بین المللی و یک همایش بین المللی مستقل در دانشگاه ملی اسلامی دهلی نو برگزار کردند.

مظفر علی کارگردان معروف هندی با یک بودجه 25 میلیون دلاری قرار است فیلمی از زندگی مولانا بسازد.

آمریکا : بوی خوش مثنوی

و در آخر به کشور آمریکا می رویم  که مولانا نه از آنجا رد شده نه کشفش کرده نه تو شعرهاش نامی ازش برده نه یکی از اجدادش این آنگلوا ساکسون ها  را دیده است. البته اون زمان آمریکایی وجود نداشته که مولانا براش شعر بگه و بواسطه جنگ اقوامش کوچ کنند به آمریکا و بروند لوس آنجلس و خواننده بشن و بخاطر خوندن شعر های زیبای مولانا دیگه نتونن برگردن و فرار مغزها بشن و...

از شوخی گذشته ترجمه هایی از اشعار مولانا در آمریکا چاپ شد که آنها را شیفته خودش کرد حالا مولوی یکی از مشهورترین شعرا در آمریکاست و کتاب هایی که درباره او نوشته میشه در بازار آمریکا پرفروش بوده است.

خانه مولانا در نیویورک چند سالی است که برنامه هایی با محوریت مولانا برگزار میکند حتی فیلم های سماع خانه مولانا در نیویورک مدتها قبل تر از سماع های قونیه دست به دست می چرخید.

صبرینه فیدلر کتابی با نام کیمیای عشق که از اشعار فارسی مولانا به انگلیسی ترجمه کرده بود را در سال مولانا وارد بازار آمریکا کرد که با استقبال خوبی مواجه شد.

مدونا هم که قبلا آلبومی با اشعار مولانا خوانده بود امسال آلبوم Gift of Love را وارد بازار کرد این آلبوم که عنوان فارسی هدیه عشق هم روی جلد آن آمده بسیار مورد استقبال قرار گرفت .علاوه بر مدونا خواننده های دیگری هم 20 ترانه از اشعار عاشقانه مولوی را خوانده اند.

از بین کنسرت هایی که در آمریکا برگزار شد کنسرت مشترک رابرت بلای و محمد ذوالفنون یکی از پر مخاطب ترین کنسرت ها در آمریکا بود که در این کنسرت ذوالفنون برای رابرت بلای ساز زد و او اشعاری از مولانا را خواند.

در مریلند چند نشست مولانا خوانی با حضور مولانا شناسان ایرانی برگزار شد در دانشگاه میشیگان همایش تجلیل از رومی در قرن 21 انجام شد دو در کتابخانه کنگره آمریکا مراسمی برای بزرگداشت مولانا برگزار شد که وزیر امور خارجه آمریکا و سفیر ترکیه نیز حضور داشتند.

پس مال چی...

 

اگر همین روند رو ادامه بدیم مولانا که هیچ, قدمت ده هزار ساله خودمون رو هم باید بدیم بره که داره میره به جای اینکه ما سرمایه گزاری برای جهانی کردن شاعران و فیلسوفان و عالمان خودمان بکنیم کشورهای دیگه گوی سبقت را از ما ربودند و همه چیه مان را دارند میبرن ما هم آروم نشستیم عین خیالمان هم نیست ...

من محو خدایم و خدا آن منست
هر سویش مجوۀید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم به شما
گویم که کسی هست که سلطان منست

I am lost in God, and God is found in me.
Why look in all directions? Look inside.
I am the Lord, and I do you wrong to say
that anyone is Lord or God to me.

اطلاعات بیشتر

 

تولد خواجوی کرمانی

نخل بند

هم رازق بی ریبی و هم خالق بی عیب / هم ظاهر پنهانی و هم باطن پیدا

تولد خواجوی کرمانی 3 دی 679 شمسی

 

بد شانسی از این بدتر برای یک شاعر نمی تواند باشد, که درست چند سال قبل از تولد حافظ بدنیا بیاید.این اتفاقی بود که برای خواجوی کرمانی افتاد.

شعر او خواسته و ناخواسته با شعر حافظ مقایسه شد و شیرینی سخن حافظ باعث شد که کم کم  شعر خواجو فراموش شود.اما واقعیت این است که خواجو تاثیر زیادی بر شعر حافظ گذاشته و بسیاری از غزل های حافظ بر وزن و قافیه غزل های خواجو سروده شده است.خود حافظ این تاثیر گذاری خواجو را تائید می کند او با انصاف تر از بقیه است و چنین می گوید " دارد غزل حافظ , طرز سخن خواجو"

شاعر مورد ستایش حافظ کمال الدین ابوالعطا محمود ابن علی متخلص به خواجو از بچه پولدارهای کرمان بود که در سال 750 قمری در شیراز از دنیا رفت و در تنگ الله اکبر روبروی دروازه قران فعلی شیراز به خاک سپرده شد.خواجو آثار زیادی به نظم و نثر دارد او شیعه مذهب است و در اشعار خود به ائمه (ع) ادای احترام زیادی میکند.البته خواجو اهل ستایش شاهان و سلاطین هم بوده .می گویند خواجو مثنوی عاشقانه همای و همایون را به اسم امیری می گویداما وقتی که برای تقدیر ان مثنوی به شهر ان امیر سفر می کند امیر در گذشته بوده و خواجو هم این مثنوی را به نام وزرای او می کند. خواجو بر خلاف حافظ که زیاد سفر نکرد سفرهای زیادی کرد سفرهایی که نزدیک 18 سال ادامه داشت. او در این مدت به خوزستان عراق آذربایجان مصر و بغداد رفت. او علاوه بر شعر در بسیاری از علوم زمان خود مهارتع داشت مثلا در نجوم و از اصطلاحات این علم در اشعارش استفاده می کرد گرچه نجوم را علمی نحس میدانست .

بخاطر زیبایی اشعار خواجو به او لقب نخل بند داده اند یعنی کسی که از کاغذ , گل و درخت مصنوعی می سازد.

منبع:همشهری جوان

در گذشت سعدی

 

در گذشت سعدی 18 آذر 671 شمسی

 

با محتسب شهر بگویید که زنهار

در مجلس ما سنگ مینداز که جام است


 

کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی

به نقد اگر نکُشد عشقم، این سخن بکشد
 

وقتی سراغ سعدی میرویم باید حواسمان باشد که سراغ کدام سعدی میرویم .سعدی , کسی که حافظ او را استاد سخن لقب داده است حداقل 2 چهره کاملا متفاوت دارد:

سعدی در بوستان و گلستان وقصاید و قطعات و رسائلش سعدی ناصح است.اینجا او قیافه یک پیر سالخورده و جهان دیده را به خود گرفته که مثل آدم بزرگها قصد انتقال تجربیاتش را دارد او در این قسمت از اشعار و سخنانش برای نصیحت مخاطب همه کاری میکند خاطره تعریف میکند, حکایت و داستان می سازد , حدیث و روایت در می آورد و حتی دروغ می گوید که به قول خودش "جهان دیده بسیار گوید دروغ"  و البته سعدی همه اینها را با چنان مهارتی انجام می دهد که کمتر کسی توان بلند شدن از پای سخنش را دارد .

و باز برای تثبیت حرفهای من اینگونه میگوید " دوست دارم که همه عمر نصیحت کنم/ ملامت کنم و نشنود الا مسعود" سعدی ناصح آدم معقولی است بقیه را هم به عقل و احتیاط و پرهیز از عشق های پر دردسر دعوت می کند آدمی که با چهره دوم سعدی زمین تا آسمان فرق می کند.سعدی غزل ها سعدی عاشق است درست همان چیزی که خودش را از آن نهی کرده بود.اینجا سعدی آدمی است که با وجود دانستن دردسرها و خطرات مشتاقی و مهجوری باز دل به آن میدهد و پیرایه سر به دلدارش که قهر کرده یا بی محلی پیغام میفرستد" دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد /نه به وصل می رسانی نه به قتل می رهانی" سعدی گاهی عاشق است و گاهی عاقل ; گاه معشوق جفاکار را از خود می راند و می گوید " از دشمنان برند شکایت به دوستان/ چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم" سعدی همین است همیشه 2 چهره دارد.

 

شب عاشقان بی​دل چه شبی دراز باشد 
  تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
           عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد 
       ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
  که محب صادق آنست که پاکباز باشد
         به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

 

اطلاعات بیشتر