همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

بچاپ و چاپیده

برگی از یک کتاب

توی دنیا دو طبقه مردم هستند: بچاپ و چاپیده.


اگر نمیخواهی جزو چاپیده ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی. سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می کنه و از زندگی عقب می اندازه. فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن. چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافیست، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟

حساب مهمه! باید هر چه زودتر وارد زندگی شد. همینقدر روزنامه را توانستی بخوانی بسه. باید کاسبی یاد بگیری. با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری! سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن. حق خودت را بگیر. از فحش و تحقیر و رده نترس، حرف توی هوا پخش میشه.

هر وقت ازین در بیرونت انداختند، از در دیگر با لیخند وارد بشو.

فهمیدی؟ پررو، وقیح و بی سواد. چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد تا کار بهتر درست بشه ........ نان را به نرخ روز باید خورد.

سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیده‌ای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی.

من می خواهم که تو مرد زندگی بار بیایی و محتاج خلق نشی. کتاب و درس و اینها دوتا پول نمی ارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی می‌کنی: اگر غفلت کردی تو را می چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجی و چندتا کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه. آسوده باش! من همه ی این وزرا و وکلا را درس میدم. چیزیکه مهمه باید نشان داد که دزد زبر دستی هستی که به آسانی مچت واز نمیشه و جزو جرگه ی آنهایی و سازش می کنی. باید اطمینان آنها را جلب کرد تا ترا از خودشان بدانند. ما توی سرگردنه داریم زندگی میکنیم...!


حاجی آقا / صادق هدایت / سال انتشار ۱۳۴۴

نامه بسیار زیبای نادر ابراهیمی به همسرش

نامه بسیار زیبای نادر ابراهیمی به همسرش 





این مطلب را که بخشی از یکی از نامه‌های نادر ابراهیمی به همسرش است را بخوانید

نادر ابراهیمی (۱۴ فروردین ۱۳۱۵ در تهران - ۱۶ خرداد ۱۳۸۷ ، تهران )،
داستان ‌نویس معاصر ایرانی است، او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه، و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت کرده‌است.

همسفر!
در این راه طولانی که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند خواهش می‌کنم!
مخواه که یکی شویم، مطلقا مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه ‌مان یکی و رویاهامان یکی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است
 
عزیز من!
دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی
رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله
علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای
تبدیل شدن به دیگری نیست .
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود
شدن یکی در دیگری.
 
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد .
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم..
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم
،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل .
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث کنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا کلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا
آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و
افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و
عقاید هم را نپذیریم.
بی‌آن‌که قصد تحقیر هم را داشته باشیم
 
عزیز من!
بیا متفاوت باشیم


مجموعه آثار نادر ابراهیمی رو میتونید در ادامه مطلب ببینید
ادامه مطلب ...

ذبیح الله منصوری

ذبیج الله منصوری





ذبیح‌الله حکیم الهی دشتی دارای اسم نویسندگی ذبیح‌الله منصوری (۱۲۷۴–۱۳۶۵) روزنامه‌نگار و مترجم اهل ایران بود.
آثار ترجمهٔ وی به دلیل اقتباس از منابع دیگر و تغییر و افزایش متن اثر (در قیاس با متن زبان اصلی) مشهور است.
ذبیح الله منصوری دارای تحصیلات قدیمه بود و خدمت مطبوعاتی خود را از سال ۱۲۹۲ آغاز نمود. منصوری طی ۷۰ سال روزنامه نویسی خویش بامجلات و مطبوعات بسیاری همکاری نمود از جمله: کوشش ، اطلاعات ، ایران ما، داد، ترقی، تهران مصور، روشنفکر و سپید و سیاه. عمده کارهای او در مجله هفتگی خواندنیها منتشر می‌شد.



ذبیح الله منصوری یکی از پرکارترین مترجم های معصر بود که اصلا مجلاتی مثل "خواندنی ها" چاپ می شدند تا پاورقی های او در آنها منتشر بشود .

حداقل ۱۲۰۰ کتاب دارد و بی شک پر مخاطب ترین مترجم ایرانی بوده . با این حال مساله ای که همواره درباره آثار منصوری مطرح بوده میزان وفاداری او به عنوان یک مترجم به اصل اثر است.

طوری که عده ای معتقدند باید در واقع منصوری را یک نویسنده حساب کرد.

در این باره حکایت های زیادی نقل شده :

مثلا وقتی پاورقی " منم تیمور جهانگشا " در مجله " سپید و سیا "منتشر می شد.

امیر عباس هویدا نخست وزیر وقت که از داستان خیلی خوشش آمده بود از مدیر مسئول مجله می خواهد اصل اثر را به او بدهند ( هویدا به زبان فرانسه مسلط بود ) منصوری یک مقاله 30 صفحه ای برای نخست وزیری می فرستد . در حالی که پاورقی زندگینامه تیمور در 60 شماره منتشر شده بود.

اما عجیب ترین ماجرای او , کتاب " امام صادق (ع) مغز متفکر جهان شیعه " است که منصوری مدعی بود " به قلم چندی دانشمندان " در موسسه اسلامی استراسبورگ در کشور فرانسه نوشته شده . در این کتاب چیز های عجیبی به امام صادق (ع) نسبت داده شده و از جمله مطالب ادعا شده کشف اکسیژن کار ان حضرت بوده .

انتشار این کتاب در سال 1349 باعث واکنش های زیادی شد .افراد مختلفی به جستجوی کتاب اصلی برآمدند اما هرگز کتابی به این نام پیدا نشد . حتی آن موسسه هم وجود خارجی نداشت . حتی در چاپ های بعدی بخشی از کتاب حذف شد.


ادامه مطلب ...

آزادی جنسی

آزادی جنسی




آزادی جنسی دو تا " به ازا " دارد . یکی این است که غرب در برابر مواد خام شرق که غارت می کند , باید کادو بدهد - " به ازا " , یعنی یک چیزی هم باید بدهد ! : آزادی جنسی وارد میکند ! یعنی بابت این همه مواد خامی که برای ما از مشرق شما می آید ما باید چیزی به شما هدیه کنیم ! بله اجازه می دهیم خودتان با خودتان از لحاظ جنسی آزاد باشید واقعآ که خیلی لطف کردن به شرق ! و وسایل تبلیغاتی , وسایل ارتباط جمعی در تمام شرق , و در یک زمان مشابه و همه جا باهم مدام روی این شعار تکیه می کنند .

چرا؟

برای اینکه آن نسلی که دغدغه آزادی - آزادی اجتماعی را دارد , نسل بین هیجده تا بیست و چهار , پیج است و این در تمام دنیا مطرح است .

بزرگترین نیرویی که می تواند این نسل را اغفال کند , چیست؟ " آزادی جنسی "

چرا که در این نسل هم دغدغه آزادی اجتماعی و هم بحران جنسی زیاد است بنابراین چه بهتر که آزادی جنسی را بدهیم تا آن نیاز به آزتدی اجتماعی از بین برود . همین

چگونه؟

به این ترتیب که در پنج شش سالی که " بحران جنسی " به او فشار آورده از آزادی جنسی استفاده می کند به هوای اینکه بعد می رسد به آزادی اجتماعی , بعد هم که دیگر حالش را ندارد و زیر بار قسط و قرض و نق نق و ... به قدری غرق می شود که به کلی هوش از سرش می پرد . بله فقط همین شش هفت سال اگر بگذرد دیگر رفع اشکال می شود ! (1)


 " دکتر علی شریعتی "


منبع:

(1) کتاب " چه باید کرد؟ " نوشته دکتر علی شریعتی

دکتر علی شریعتی

دکتر علی شریعتی



انسان با غرور می تازد , با دورغ می بازد و با عشق می میرد.







عکسهایی از دکتر علی شریعتی



او مردی بزرگ بود . تفکراتی داشت که شاید خیلی زود گریبانش را گرفت.

او برای ایران و اسلام جنگید تا جایی که زبان یاری اش داد.

داد و فریاد دیگر همه را آسی کرده بود .. زندان و تبعید یارای مقابله با او را نداشتند.

او با عشق زندگی کرد و هر چه گفت و نوشت چنان تاثیری بر وجود مخاطبانش گذاشت

که که او را شریعتی نامیدند.


دوست دارم این نوشته دکتر شریعتی رو تا آخر بخونین .. کمی روش تامل کنین و بعد هر چه خواستین بگین..


آدم وقتی فقیر میشه , خوبی هاش هم حقیر میشه . اما کسی که زور داره ,  یا زر داره , عیبش رو هنر می بینند , حرف های چرندش را حرف حسابی می شنوند.آروغ های بیجا و نفرت بارش رو فلسفه و دانش و دین می فهمند , حتی شوخی های خنک و بی ربط او حضار را از خنده روده بر میکند .
روزی که ما مسلمانها پول داشتیم , زور داشتیم استادهای دانشگاههای اسپانیا , ایتالیا , فیلسوف ها و دانشمندهای اروپا , وقتی می خواستند درس بدهند , قبا و لباده ملاهای ما را به تن خود می کردند .خود را به شکل بو علی سینا  رازی و غزالی در می آوردند و حالا استادان دانشگاههای ما تو جشن هاشون هم لباس های خودشون روهم از فرنگی ها میگیرند. می خواهند ادای کانت و دکارت رو دربیاورند , خود را به شکل استادهای دانشگاههای اسپانیا , ایتالیا , فرانسه و انگلیس در می اورند!
صنعتگرهای مسیحی دراروپا , تقلب که می کردند مارک الله رو روی جنس های خودشون میزدند . یعنی که این ساخت اروپایی نیست , کار بلخ و بخارا و طوس و ری و بغداد و شام و مصر و استانبول و قرناطه و اندلس است .
حتی روی صلیب مارک الله میزدند.
جنگ های صلیبی که شد آنها افتادند به جان ما , ما افتادیم به جان هم , مسیحی ها و جهود ها یکی شدند , مسلمانها صد تا شدند , سنی به جان شیعه  ,  شیعه به جان سنی . ترکی به جان ایرانی , ایرانی به جان عرب , عرب به جان بربر , بربر به جان تارتار و ... باز هرکدام تو خودشان کشمکش , دشمنی , بدبینی , جنگ و جدال !
 حیدری , نعمتی , بالا سری , پایی سری , یکی شیخی , یکی صوفی , یکی امل , یکی قرتی ...
نقشه جهان رو جلوی خودت بگذار از خلیج فارس یک خط بکش تا اسپانیا از انجا یک خط دیگر تا چین , این مثلث میهن اسلام بود ! یک ملت , یک ایمان , یک کتاب و حالا؟ مسلمانهای یک مذهب , یک زبان , یک محل , توی یک مسجد هفت تا نماز جماعت می خوامنند. توی برادران جنگ هفتادو دوملت برپا شد .. رفتند به سراغ قصه های مرده , خرابه های کهنه , استخوان های پوسیده .... خدا را از یاد بردند خاک را به جایش آوردند .
سر همه را به خاک بازی به خون بازی , فرقه سازی , دسته بندی , به جنگ های زرگری به بحث های بیخودی به حرف های چرت و پرت , به فکرها و علم های پوک و پوچ , عشق ها و کینه های بی ثمر , به گریه ها و ندبه های بی اثر , به دشمن های عوضی , به خندهای الکی بند کردند . چشم ما را با لالایی خواب کردند.
فرنگی ها مثل مغول ها : " آمدند و سوزاندند و کشتند و بردند و ... " اما نرفتند! . ما یا سرمان به خودمان بند بود و نخواستیم ببینیم یا به جانهم افتاده بودیم و نتوانستیم ببینیم و یا اصلا برگشته بودیم به عهد بوق به جستجوی قبرها , باد و بروت های استخوان پوسیده .. طلا هایمان را بردند و ما را فرستادند دنبال عصر طلایی ..دنبال نخود سیاه.
ملیت : نبش قبر
مذهب : شب اول قبر
حال : فراموشش کن
زندگی : ولش کن
هزارو دویست سال پیش , پدر شیمی قدیم - جابر بن حیان - در کلاس " مسجد پیامبر " نزد امام صادق (ع) , رئیس مذهب شیعه درس شیمی فرا می گیرد و هزار و دویست و پنجاه سال بعد نزد پیروان پیامبر و شیعیان امام صادق (ع) درس شیمی در کلاس مدرسه حرام می شود.
هزار و دویست سال پیش ما برای اولین بار در یک کشور اروپایی -آندلس - بی سوادی را ریشه کن می کنیم و هزارو دویست سال بعد بی سوادی جامعه ما را ریشه کن میکند.آنها بیدار شدند و ما به خواب رفتیم .مسیحی ها و جهود ها یکی شدند و ما صد تا , آنها پولدار شدند و زوردار و ما فقیر و ضعیف !و کار ما ؟ یک دستمان هم مشغول کشمکش های قدیمی اند و نفهمیده اند در دنیا چه خبر شده است؟ یک دسته هم که فهمیده اند که دنیا دست چه کسانی است , نشسته اند مثل میمون آدم ها را تماشا میکنند و هر کار آنها می کنند اینها هم اداشان را در می آورند . در چشم اینها فقط فرنگی ها آدمند ! ادم حسابی اند .. چون فرنگی ها پول دارند , زور دارند. ما ها دیگر فقیر شده ایم خوبی هایمان هم حقیر شده اند و آنها که پولدار شده اند عیب هاشان هم هنر شده است  . انها میخواهند همه مان و همه چیزمان را میمون بار بیاورند ...
استادهامان را , شهر هامان را , خانواده هامان را و ... و حتی بچه هامان را !
آنها فقط از یک چیز می ترسند که ما دیگر از آنها تقلید نکنیم . چطور می شود که از انها تقلید نکنیم ؟ وقتی بتوانیم خودمان را بفهمیم . آنها فقط از فهمیدن تو می ترسند . از تن تو هر چقدر هم که قوی باشد ترسی ندارند. از گاو که گنده تر نمی شی , می دوشنت , از خر که قوی تر نمی شی , بارت میکنند , از اسب که دونده تر نمی شی , سوارت می شن ! آنها از فکر تو می ترسند.
اینه که بزرگ ترها که فکر دارند فقط به چیز های بی خود فکر میکنند , بچه ها را هم باید جوری بار بیارند که هر کاری یاد بگیرند فقط و فقط فکر نکنند 1 بچه هایی باشند نونور , تر و تمیز , چاق و چله , شاد و خندان , اما ... ببخشید ! از چه راه ؟ از این راه که عقل بچه هامانرا از سرشان به چشمشان بیاورند . چطوری ؟ با روش آموزش و پرورش آمریکایی , سمعی و بصری ! یعنی فقط باید چشمات کار کنند , یعنی فقط باید گوشهات کار کنند چرا؟ برای اینکه آن چیز هایی را که پنهان می کنند نبینی . برای انکه آن کارهایی را که یواشکی و بی سرو و صدا می کنند نشنوی .آنها هر چه می برند و می ارند هم پنهانی است و هم بی سرو صدا .. اما بچه های ما , گربه سیاه دزد را که از دیوار بالا می رود از پنجره تو می آید را هم می بینند و هم صدای پاهای نرم و بی صدایشان را می شنوند , آری بچه های ما همه چیز را می فهمند حتی جهان را , همه چیز جهان را , حرکت همه چیز را , پوچی را , معنی را , دنیا را , آخرت را , برای خود را , برای خلق را , برای خدا را , حتی شهادت را و ... توحید را ..
یک جلوش تا بی نهایت صفرها را ...

 



از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!

در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است

و هر زمزمه ای بانگ عزایی

و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...

در هراس دم می زنم

در بی قراری زندگی می کنم

و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است

من در این بهشت ،

همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.

"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"

"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"

دردم ، درد "بی کسی" بود



دانلود برخی آثار دکتر علی شریعتی : 



کتابها به صورت Pdf پی دی اف می باشند .



1 : فاطمه , فاطمه است .                        دانلود

2 : علی حقیقتی بر گونه اساطیر               دانلود 

3 : یک , جلوش تا بی نهایت صفر            دانلود 

4 : علوی و صفوی                             دانلود  

5 : بازگشت به خویشتن                        دانلود   

6 : اگر پاپ و مارکس نبودند                   دانلود   

7 : پدر , مادر ما متهمیم                        دانلود  

8 : پیروان علی و رنج هایشان                دانلود        

9 : آری اینچنین بود برادر                     دانلود     

10 : نیاز انسان امروز                         دانلود

11 : روش برداشت از قرآن                   دانلود