همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

معجزه ی گرمای یک لبخند


معجزه ی گرمای یک لبخند ♥





بسیاری از مردم کتاب ”شاهزاده کوچولو” اثر اگزوپری را می شناسند. اما شاید همه ندانند

که او خلبان هواپیمای جنگی بود و با نازی ها جنگید و در نهایت در یک سانحه هوایی کشته شد. قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می

جنگید. او تجربه های حیرت آو خود را در مجموعه ا ی به نام "لبخند" گرد آوری کرده است. در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند. او که از روی

رفتارهای خشونت آمیز نگهبان ها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد می نویسد: "مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیب

هایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباس هایم را گشته بودند در رفته باشد. یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم

ولی کبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نیانداخت. درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود. فریاد زدم ”هی رفیق! کبریت داری؟”

به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمی دانم چرا؟ شاید از

شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد. می دانستم که او به هیچ

وجه چنین چیزی را نمی خواهد... ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لب های او هم لبخند شکفت. سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همان جا ایستاد.

مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد. من حالا با علم به این که او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود.

پرسید: ”بچه داری؟” با دست های لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم: "آره، ایناهاش” او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد

و درباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد. اشک به چشم هایم هجوم آورد. گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم... دیگر نبینم که بچه هایم

چه طور بزرگ می شوند. چشم های او هم پر از اشک شدند. ناگهان بی آن که حرفی بزند، قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا به بیرون زندان و جاده پشتی آن

که به شهر منتهی می شد هدایت کرد. نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.

یک لبخند زندگی مرا نجات داد.

آرتور کانن دویل ( شرلوک هلمز ) Arthur Conan Doyle

آرتور کانن دویل


Arthur Conan Doyle





رازهای مردی که نبود



توریست هایی که به لندن می روند .حتما سراغ خانه شماره " 221 ب " خیابان بیکر هم می روند , خانه ای که وجود خارجی ندارد ( پلاک های خیابان بیکر تا 100 بیشتر نیست ) با این وجود و با وجود اینکه آخرین ماجراجویی شرلوک هلمز در جریان جنگ جهانی اول بوده . هنوز هم اداره پست انگلیس با نامه های زیادی روبروست که روی آنها نوشته : " شماره 221 ب - خیابان بیکر - لندن - برسد به دست آقای هلمز "


شهرت هلمز آنقدر زیاد است که وقتی یک نویسنده ایرانی در سال 1304 خواست اولین اثر پلیسی مدرن فارسی را بنویسد اسم کتابش را گذاشت " داروغه اصفهان یا شرلوک هلمس ایران "


داستانهای شرلوک هلمز زمانی نوشته شده که تراموای بین شهری راه افتاده بود و در این سفر های کوتاه مردم عادت به خواندن روزنامه و مجله پیدا کرده بودند.توی این حال و احوال , یکی از روش هایی که مجلات برای رقابت با هم کشف کرده بودند , چاپ داستانهای دنباله دار یا اصطلاحا پاورقی بود و چه پاورقی هایی جذاب تر از داستانهای پلیسی و حل معما ؟ ( البته این علاقمندی مردم بریتانیا بود و تجربه مشابه در فرانسه به خلق داستانهای عاشقانه و مکتب ادبی رمانتیسیسم رسید .)

دور , دور پلیس نویس ها بود و مجلات بهترین حق التحریرشان برای نویسندگان داستانهای معمایی کنار می گذاشتند . حالا خودتان را بگذارید جای آرتور کانن دویل , پزشک جوانی که نبوغ بالایش سرنوشتی دوگانه را برای او رقم زد . از یک طرف در 21 سالگی توانسته بود دوره تحصیل طب را تمام کند و وزرات بهداشت انگلیس را به تحسین وادارد و از طرف دیگر , مردم عادی به پزشکی این همه جوان اعتماد ندارند و مطب او همیشه خلوت است .اینجا بود که تقدیر یکی از شیرین ترین بازی هایش را انجام داد و نبوغ دکتر کانن دویل را به سمت دیگری سوق داد .


کانن دویل بعد از مدتها بی پوبی , در 28 سالگی از سر تفنن یک داستان پلیسی نوشت و آن را به اسم مستعار چاپ کرد . حق التحریر بالایی که گیر آقای دکتر آمد او را مطمئن کرد که همین کار را باید ادامه دهد . سه سال بعد او درگر مطب را کاملا تعطیل کرده بود و رضایت داده بود دکتری باشد در کنار مخلوقش , اولین کارگاه خصوصی , شرلوک هلمز ...

کانن دویل با چنان دقتی لندن عهد ویکتوریا را برای ما ترسیم کرده که 56 داستان کوتاه او و البته داستان های چارلز دیکنز بزرگ مرجع مطالعات اجتماعی درباره انگلستان آن عهد است .

دویل به خوانندگانش تصور کاملی از یک شهر را می دهد : درشکه های تک اسبه , چراغ های گازی خیابانها , ولگردها , دربان ها , خلاف کارها , تراموا , دیلی تلگراف , دفتر پستی خیابان ویگمر , و بالاخره مه نوامبر لندن  ...

معروف است که هر کس می خواهد فیلمی با پس زمینه ویکتوریایی بسازد باید حتما دوره ماجراهای شرلوک هلمز را بخواند و این به خاطر همان دقتی است که نویسنده به خرج داده , دقتی که به مخلوق او شرلوک هلمز هم به ارث رسیده و او می تواند تفاوت 140 خاکستر تنباکو را از هم تشخیص بدهد . روش علمی و تجربی هلمز در حل مساله هم دقیقا ذهنیت یک پزشک را تداعی می کند.

شرلوک هلمز اولین کسی بود که آرشیو اثر انگشت جمع می کرد ( اولین در دنیای پلیسی و اولین در ادبیات پلیسی ) و این نکته را آن زمان فقط مراکز پزشکی می دانستند .. خود کانن دویل هم در زندگی واقعی کارآگاه بازی در می آورد و مثلا روی پرونده یک قتل واقعی 18 سال کار کرد تا بتواند بیگناهی همسایه اش را ثابت کند.




کانن دویل بعد از نوشتن 14 داستان با محوریت هلمرز , او را در درگیری با پرفسور موریانی و سقوط از آبشاری در سوئیس کشت تا خودش را از شر او راحت کند و آثار دیگری بتواند خلق کند. اما سیل نامه ها و اعتراضات به کار این نویسنده آن قدر زیاد بود و کار را به جایی رساند که ملکه اعطای نشان شوالیه یا " سر " ( به خاطر مقلات سیاسی اش در جنگ بوئرها ) را منوط به زنده کردن شرلوک هلمز کرد , تا بالاخره کانن دویل تسلیم شد و از 1901 دوباره آقای کارآگاه را برگرداند و در برابر عصبانیت واتسون ادعا کرد که آن سقوط صحنه سازی و برای فریب اعضای باند موریانی بوده . ( اخلاق های بد هلمز مثل ویولن زدن در نیمه شب در ابن دوره به داستان ها اضافه شد ) کانن دویل از مخلوقش شکست خورد و این تا آخر عمر او را آزار می داد...


دانلود کتاب تاج الماس اثر کانن دویل ( داستانهای شرلوک هلمز )



فرانتس کافکا ( Franz Kafka )

 فرانتس کافکا   

 

 

 Franz Kafka

  

 

   

Kafka کافکا

 

  

مارکز می گوید : (( با خواندن مسخ کافکاست که می فهمیم که می شود جور دیگر هم نوشت )) 

کافکای آلمانی زبان که به زبانهای چک و فرانسوی هم حرف می زد , جور دیگری می نوشت ; جوری که می توان به مکاتب ادبی زیادی مثل مدرنیسم و رئالیسم و ... ربطش داد. 

معروف ترین کتابهای کافکا در ایران مسخ و محاکمه هستند. 

همه رمانهای کافکا بدون اجازه اش چاپ شده اند , او وصیت کرده بود همه آثارش را بعد از مرگش بسوزانند .  

  

 

kafka

 

  • از نقطه ای به بعد , بازگشتی در کار نیست ; این همان نقطه ایست که باید به آن رسید. 
  • شادمانی های این زندگی , شادمانی های این زندگی نیست بلکه ترس ماست از صعود به زندگی متعالی تر . رنج های این زندگی رنج های این زندگی نیست بلکه خودآزاری ماست این ترس. 
  • منفی را به ما می اموزند ; مثبت از پیش درون ماست. 
  • به صورت نظری تنها یک احتمال ضعیف برای خشنودی وجود دارد ; باور داشتن به فنا ناپذیری در وجود خود و بعد به جستجوی آن بر نیامدن. 
  • خود را در برابر بشریت بیازمای ; این کار شک را به شکاک و ایمان را به مومن می آموزد. 
  • 2 گناه کبیره انسانی وجود دارد که بقیه , همه از آنها سر چشمه می گیرند : بی صبری و سهل انگاری . بی صبری آدم ها را از بهشت بیرون راند و سهل انگاری نگذاشت به آن بازگردند. 
  • به محض اینکه شیطان را درون خود راه دادیم , دیگر اصرار نمی ورزد باورش داشته باشیم. 
  • نمی توان ادعا کرد ما فاقد ایمانیم .همین واقعیت زنده بودن ما چشمه تمام ناشدنی ایمان است .اما جز زنده بودن چه کاره دیگری از ما بر می آید. 

دانلود ده داستان کوتاه از کافکا

صادق هدایت

 

صادق هدایت  

 

 

 

صادق هدایت  

  

 

صادق هدایت (۲۸ بهمن ۱۲۸۱ در تهران متولد و در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس در گذشت ) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است.

هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و یک روشنفکر برجسته بود. برترین اثر وی رمان بوف کور است که آن را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند.

حجم آثار و مقالات نوشته شده درباره نوشته‌ها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیانگر تاثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایرانی است

هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگان بزرگ را نیز ترجمه کرده‌است. آشنایی عمیق وی با ادبیات اروپا، خصوصا آشنایی با آثار فرانتس کافکا زمینه ساز تحول مهمی در ادبیات داستانی معاصر ایران شد.

صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز پاریس واقع است.

صادق هدایت در هفده فوریهٔ ۱۹۰۳ در تهران در خانواده‌ای اصل‌ونسب دار و متشخص متولد شد. پدرش هدایتقلی‌خان (اعتضادالملک) و نام مادرش نیرالملوک (نوهٔ مخبرالسلطنهٔ هدایت) نوه عموی اعتضادالملک بود. جد اعلای صادق رضاقلی‌خان هدایت از رجال معروف عصر ناصری و صاحب کتابهایی چون مجمع الفصحا و اجمل‌التواریخ بود. صادق کوچکترین فرزند خانواده بود و دو برادر و سه خواهر بزرگتر از خود داشت.

صادق هدایت تحصیلات ابتدایی را در مدرسهٔ علمیهٔ تهران گذارند. در سال ۱۹۱۴ به دارالفنون رفت ولی در سال ۱۹۱۶ به خاطر بیماری چشم‌درد مدرسه را ترک کرد و در ۱۹۱۷ در مدرسهٔ سن‌لویی که مدرسهٔ فرانسوی‌ها بود به تحصیل پرداخت. به گفتهٔ خود هدایت اولین آشنایی‌اش با ادبیات جهانی در این مدرسه بود و به کشیش آن مدرسه درس فارسی می‌داد و کشیش هم او را با ادبیات جهانی آشنا می‌کرد. در همین مدرسه صادق به علوم خفیه و متافیزیک علاقه پیدا کرد. این علاقه بعدها هم ادامه پیدا کرد و هدایت نوشتارهایی در این مورد انتشار داد. در همین دوران صادق گیاه‌خوار شده بود و به اصرار و پند بستگانش وقعی نمی‌نهاد. در سال ۱۹۲۴ در حالی که هنوز مشغول تحصیل در مقطع متوسطه بود دو کتاب کوچک انتشار داد: «انسان و حیوان» که راجع به مهربانی با حیوان‌ها و فواید گیاه‌خواری‌است و تصحیحی از رباعیات خیام با نام رباعیات خیام به همراه مقدمه‌ای مفصل.

صادق هدایت در جوانی گیاه‌خوار شد و کتابی در فوائد گیاه‌خواری نیز نوشت. او تا پایان عمر گیاه‌خوار باقی‌ماند. بزرگ علوی در این باره می‌نویسد:«یک بار دیدم که در کافه لاله‌زار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی می‌گفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشم‌هایش سرخ شد، عرق به پیشانی‌اش نشست و داشت قی می‌کرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد.»

هدایت در ۱۹۲۵ تحصیلات متوسطه را به پایان رساند و با اولین گروه دانش‌آموزان اعزامی به خارج راهی بلژیک شد ... 

 

همین پست رو به صورت PDF بخونید (دانلود کنید

برای سهولت در خواندن این مطلب با شما هستیم.   

سال اصلاح الگوی مصرف  

 

  

دانلود بعضی کتابهای صادق هدایت 

 

 

آب زندگی

آبجی خانوم

افسانه آفرینش

آخرین لبخند

ادامه مطلب ...

ویرجینیا وولف(wirgnia woolf)

ویرجینیا وولف

 

 

 

 

ویرجینا وولف 

 

 

ویرجینیا وولف، (۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ - ۲۸ مارس ۱۹۴۱)، بانوی نویسنده انگلیسی بود که آثار برجسته‌ای چون به سوی فانوس دریایی و خانم دالووی به‌رشته تحریر درآورده‌است.

او در لندن به‌دنیا آمد و مادرش را وقتی سه‌ساله بود از دست داد. پدرش، لزلی استیون، منتقد برجسته آثار ادبی عصر ویکتوریا و از فیلسوفان مشهور لاادری‌گرا بود. ویرجینیا از کتابخانه غنی پدر بهره بسیاری برد و از جوانی دیدگاه‌های ادبی خود را که متمایل به شیوه‌های بدیع نویسندگانی چون جیمز جویس، هنری جیمز و مارسل پروست بود در مطبوعات به‌چاپ می‌رساند.

مرگ پدرش در سال ۱۹۰۴ او را به شدت متأثر و گرفتار افسردگی مزمنی ساخت. او در سال ۱۹۱۲ با لئونارد وولف کارمند پیشین اداره دولتی سیلان و دوست قدیمی برادرش ازدواج کرد و همراه با همسرش انتشارات هوکارث را در سال ۱۹۱۷ برپا کردند انتشاراتی که آثار نویسندگان جوان و گمنام آن هنگام (از جمله کاترین منسفیلد و تی. اس. الیوت) را منتشر کرد.

طی جنگ‌های جهانی اول و دوم بسیاری از دوستان خود را از دست داد که باعث افسردگی شدید او شد و در نهایت در تاریخ (۲۸ مارس ۱۹۴۱) پس از اتمام آخرین رمان خود به‌نام «بین دو پرده نمایش»، خسته و رنجور از وقایع جنگ جهانی دوم و تحت تأثیر روحیه حساس و شکننده خود، با جیب‌های پر از سنگ به ‌رودخانه اوز در «رادمال» رفت و خود را غرق کرد.

 سبک

ویرجینیا وولف نویسنده رمان‌های تجربی است که سعی در تشریح واقعیت‌های درونی انسان را دارد. نظرات فمینیستی وی که از روح حساس و انتقادی او سرچشمه یافته، در دهه ششم قرن بیستم مورد توجه و احترام جنبش زنان قرار گرفت.

 آثار

    * سفر به بیرون (۱۹۱۵)

    * شب و روز (۱۹۱۹)

    * اتاق جیکوب (۱۹۲۲)

    * خانم دالووی (۱۹۲۵)

    * به سوی فانوس دریایی (۱۹۲۷)

    * امواج (۱۹۳۱)

    * سالها (۱۹۳۷)

    * بین دو پرده نمایش (۱۹۴۱)

آگاتا کریستی (Agatha Christie)

آگاتا کریستی   

 

 Agatha Christie 

 

 

آگاتا کریستی (Agatha Christie) 

 

آگاتا مری کلاریسا, لیدی ملووان (Agatha Mary Clarissa, Lady Mallowan) (زاده ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ - درگذشته ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶) مشهور به آگاتا کریستی (Dame Agatha Christie) نویسنده انگلیسی داستان‌های جنایی بوده است. او با نام مستعار ماری وستماکوت (Mary Westmacott) داستان‌های عاشقانه و رومانتیک نیز نوشته است، ولی شهرت اصلی او بخاطر ۶۶ رمان جنایی اوست. داستان های آگاتا کریستی، بخصوص آن دسته که در باره ماجراهای کارآگاه هرکول پوآرو و یا خانم مارپل هستند، نه تنها لقب «ملکه جنایت» را برای او به ارمغان آوردند بلکه وی را بعنوان یکی از مهم ترین و مبتکر ترین نویسندگانی که در راه توسعه و تکامل داستان های جنایی کوشیده اند نیز معرفی و مطرح نمودند.

آگاتا کریستی در کتاب رکورد های گینس مقام اول در میان پرفروش ترین نویسندگان کتاب در تمام دوران ها و مقام دوم (بعد از ویلیام شکسپیر)در میان پرفروش ترین نویسندگان در هر زمینه ای را به خود اختصاص داده است. تخمین زده شده است که یک میلیارد از کتابهای او به زبان اصلی (انگلیسی) و یک میلیارد دیگر در ترجمه های گوناگون به ۱۰۳ زبان دنیا به فروش رسیده است . محبوبیت جهانی کریستی به آن درجه است که بطور مثال در کشوری چون فرانسه تعداد کتابهایی که از او تا سال ۲۰۰۳ به فروش رسیده بالغ بر۴۰ میلیون جلد یعنی نزدیک به دوبرابر کتابهای فروش رفته نویسنده بزرگ فرانسوی امیل زولا (۲۲ میلیون جلد) بوده است.

تله ‌موش (نمایشنامه) که یکی از آثار معروف او است برای اولین بار در ۲۵ نوامبر ۱۹۵۲ در لندن (تئاتر آمباسادورها) به روی صحنه رفت و از آن تاریخ تا زمان حاضر و در طول بیش از ۵۰ سال همیشه بر روی صحنه بوده است و از این نظر دارای رکورد میباشد. این نمایشنامه تا کنون فقط در لندن بیش از ۲۰٬۰۰ بار به روی صحنه رفته است.

در سال ۱۹۵۵ آگاتا کریستی اولین نویسنده ای بود که جایزه استاد بزرگ که وِیژه نویسندگان ممتاز داستانهای جنایی آمریکا بود را دریافت نمود. در همان سال نمایشنامه او بنام شاهد پرونده (Witness for the Prosecution) بعنوان بهنرین نمایشنامه برندهٔ جایزه ادگار گردید.

بیشتر کتابها و داستان های کوتاه او، و بعضی ها از آنها برای چندین بار، به فیلم درآمده اند که از آن میان می توان بطور مثال به فیلم های قتل در قطار سریع السیر اورینت ، مرگ در رودخانه نیل و قطار چهار و پنجاه دقیقه از پدینگتون اشاره نمود. بسیاری از نوشته های آگاتا کریستی بطور مکرر برای تهیه برنامه های رادیویی و تلویزیونی نیز مورد استفاده قرار گرفته‌اند.

کریستی در سال 1955، نخستین کسی بود که جایزه‌ی استاد اعظم را از مجمع معمایی‌نویسان امریکا دریافت کرد.

برخی از آثار

    * مرگ ، نقطه ی پایان، مترجم: ایلیا حریری

    * راز قطار آبی (1928) The Mystery of the Blue Train))

    * قتل در بین‌النهرین (1936) Murder in Mesopotamia))

    * پنج خوک کوچک (1924) Five Little Pigs))

    * فیل‌ها به یاد می‌آورند (1972) (Elephants Can Remember)

    * پرده [آخرین اثری که هرکول پوارو در آن نقش دارد] (1975) Curtain))

    * جسدی در کتابخانه (1942) The Body in the Library))

    * نمسیس (1971) Nemesis))

    * قتل در قطار سریع‌السیر شرق (Murder on the Orient Express)  

برای خواندن زندگینامه آگاتا کریستی به ادامه مطلب بروید :

ادامه مطلب ...

کارلو کلودی (carlo collodi)

او عاشق الاغ بود  

 

کارلو کلودی 

 

یکی بود یکی نبود .حتما شما خواننده های کوچولوی من همصدا خواهید گفت پادشاهی بود که…نه بچه ها شما اشتباه کردید.داستان اینجوری شروع می شود یکی بود یکی نبود.یک قطعه چوب بود که…سال 1881 بود که این جملات به عنوان اولین جمله های داستان پینوکیو در یک مجله ی کودکان ایتالیا چاپ شد .نویسنده اش کارلو کلودی با الاغ ها میانه خوبی داشت.این را می شد از تمام نقاشی ها و کاردستی های دوران بچگی اش فهمیداما خودش هم اخر سر نفهمید چرا شخصیت معروفی که برای همه بچه های دنیا رو کرد یک ادمک چوبی بود نه یک خر!حتی نفهمید چه جوری با وجود روزنامه نگاری در مطبوعات لیبرال سر از نوشتن برای بچه ها در اورد.سال 1890 هم وقتی 64 ساله بود در گذشت و نفهمید پینوکیویش لابه لای متن کتابهای درسی در ایتالیا جا خوش کرده.حتی عمرش قد ندادکرور کرور کارتون سریال و فیلم سینمایی را که از روی پینوکیو ساخته اند ببیند.کارلو لورنزینی فقط اعجاز روستای زادگاه مادرش را خوب فهمید و اسم مستعارش را از ان وام گرفت :کلودی.

برنارد شاو(george bernard shaw)

برنارد شاو  

  

 George bernard shaw

 

 

 

 

جورج برناردشاو نویسنده شوخ طبع ایرلندی انگلیسی تنها کسی است که هم نوبل گرفته و هم اسکار (به خاطر فیلنامه پیگمالیون , 1938) .او در 1925 از پذیرش نوبل امتناع کرد و گفت " من هر سال کتاب می نوشتم و کسی جایزه ای نمی داد .امسال که چیزی ننوشته ام به من نوبل می دهند, یعنی اینقدر بد می نویسم ؟"

آخر سر هم جایزه را به اصرار زنش پذیرفت ولی پولش را نگرفت و خواست تا برای ترجمه کتابهای سوئدی به انگلیسی خرج شود!  

از بین هزاران حرف با مزه ای که شاو زده چندتایش اینها هستند

  • کسی که می تواند عمل می کند کسی که نمی تواند پند می دهد...
  • در زندگی قرار نیست خودتان را کشف کنید ; قرار است خودتان را بسازید.
  • بزرگترین تنبیه برای دروغگو , بی اعتمادی همه به او نیست ; بی اعتمادی او به همه است.
  • امروز فقط بی سوادها می توانند کتاب خوب بخرند.
  • تنها کسی که با من درست رفتار می کند خیاطم است که هر بار که مرا می بیند , اندازه های جدیدم را می گیرد ; بقیه به همان اندازه ای قبلی چسبیده اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.
  • بهترین جا برای آزمودن تربیت یک آدم , وسط دعواست.
  • تنها دوره ای که آموزش من متوقف شد دوران مدرسه بود.
  • هیچ کس نمی تواند تمام عمر , خوشی را تحمل کند ; در این صورت دنیا جهنم می شد
  • یک بچه مدرسه ای که با کتاب هومر بر سر همکلاسی اش می زند , احتمالا ایمن ترین و منطقی ترین استفاده از اساطیر را کرده است.
  • در زندگی 2 تراژدی هست: اینکه به آنچه قلبت می خواهد نرسی و اینکه برسی.
  • 2 آدم گرسنه 2 برابر یک آدم گرسنه خطر ندارد; اما 2 آدم رذل 10 برابر خطرناک می شوند.
  • دروغ های خوشبینانه چنان قدرت درمانی بالایی دارند که اگر پزشکی نتواند آنها را به صورت متقاعد کننده ای به زبان بیاورد , به درد این شغل نمی خورد.
  • صمیمی بودن خطرناک است ; مگر اینکه احمق هم باشید.
  • از کسی که به کار بد شما پاسخی نمی دهد بترسید ; او نه شما را می بخشد , نه می گذارد خودتان را ببخشید...

آنتوان چخوف(Anton Chekhov)

آنتوان چخوف


 

 


مردی شبیه زندگی

 

 

روس ها ادمیان را به 2دسته تقسیم می کنند انهایی که چخوف را دوست دارند انهایی که چخوف را دوست ندارندضمنآ معتقدند انهایی که چخوف را دوست ندارند فوقالعاده ادمهای مزخرفی هستند.در واقع هیچجوری نمی شود چخوف را دوست نداشت.

هر کسی که دیدار کوتاهی با او داشت متوجه امواج سحرامیزی می شد که اطرافیان را دچار شیفتگی می کرد.همه جور ادمی در میان دوستان اش بودند از شاعر و کشیش و دلقک و مامور دولت بگیرید تا دزد و دایِمالخمر و ماست بند

.مدام شوخی می کرد و خودش پیش از مخاطب اش به قهقهه می افتاد.از جذابیت و تسلط خودش بر دیگران با خبر بود بنابراین سعی نمی کرد قیافه بگیرد و دیگران را تحت تآثیر قرار دهد.انقدر برایش مهم بود که همه شاد و خوشحال باشند که رفتارش گاهی به لودگی می زد.

به دوستانش توجه زیادی داشت و اگر شک می کرد یکی از انها در تنگنای مالی است بلافاصله به هر طریق ممکن به او پول می رساند.اعتماد به نفسی داشت که مسری بود.مردان در مقابل او احساس می کردند توانایی انجام هر کاری را دارند و زنان هم همینطور اعتماد به نفسشان بالا می رفت.

استعداد زیادی برای شگفت زده شدن داشت.تقریبآ از هر چیزی شگفت زده می شد از قیافه خندان بچه ها از درختان که نسیم لابه لای شاخه هایشان می پیچید از شکلهای متنوع ابرها و ...دنیای او یک جادوی بی پایان بود. خوب لباس می پوشید ولی مدتها می گذشت تا اطرافیانش متوجه شیک پوشی اش شوند.در واقع شیک پوشی اش به هیچ وجه متظاهرانه نبود طوری لباسها را انتخاب می کرد که به فضای اطرافش رنگی و طراوتی بدهد.

جایی می نویسد:دوست دارم در زندگی کوتاهم همه چیزهایی را که در دسترس انسان است در بر بگیرم.دوست دارم حرف بزنم در کارخانه بزرگی چکش به دست بگیرم و کار کنم نگهبانی بدهم شخم بزنم منظره ها را تماشا کنم به تماشای مزارع و اقیانوس ها بروم...می خواهم به اسپانیا بروم به افریقا بروم اشتیاق زیادی به زندگی دارم.در واقع همین اشتیاق به زندگی همین شور سرشار است که مشخص ترین وجه اثار اوست.راز گیرایی اثار او در همین جاست.ناباکوف در (درسهای ادبیات روس)اش به این موضوع اشاره می کند.

او می گوید بدون این زودجوشی بدون امادگی همیشگی اش برای برقراری رابطه نزدیک با همه کس بدون علاقه اتشین به زندگی وعادات و مکالمات واشتغالات صدها وهزاران نفر بعید بود بتواند ان جهان غریب ودقیق همچون دایره المعارف روسیه را خلق کند جهانی که مجموعه اثار چخوف نام دارد .چخوف دلش برای انسان ها می تپید و معتقد به ازادی انسان بود.در زندگی خودش این اعتقاد را به اثبات رساند اگر چه کودکی سختی داشت وهمیشه می گفت هرگز در کودکی ام کودکی نکردم.پدرش خیلی زود ورشکست شد و در سالدوم دبیرستان دور از خانواده زندگی کرد ودرسالهای بعد هم مجبور بود سخت کار کند وکمک خرج خانواده باشد وهمه اینها کافی بود که از او یک موجود عبوس بدبین وتلخ بسازد.

چخوف اولین داستانهایش را برای یک مجله ی فکاهی نوشت.او علاوه بر قد بلند و موهای خرمایی استعداد طنز خوبی هم داشت.اما از انجا که هیچ چیز کامل نیست فقیر بود.در واقع به امید اینکه پولی دست خودش و خانواده اش را که 9نفر بودند را بگیرد به سرش زد که بنویسد.قرار این بود که چخوف هر هفته یک داستان صد سطری به ان مجله بدهد و در ازای هر سطر 8کوپک بگیرد(هر صد کوپک می شود یک روبل)خیلی ها می گویند همین ماجرای (فقط صد سطر)بود که سبک مفید و مختصرنویسی چخوف را شکل داد.منطقی به نظر می رسد اما تآثیر کاراکتر خودش را هم نباید فراموش کرد.چخوف مرد سردی بود خیلی مهربان اما سرد.در 41 سالگی ازدواج کرد-3سال بعدش مرد- از 20سالگی تقریبآ همه ی زنهای که او را دیده بودند عاشقش بودند.یکی از دوستانش درباره اش می نویسد:(فکر می کنم او قلب خود را برای هیچ کس کاملآ باز نکرد یا به هیچ کس کاملآ دل نداد.او با همه ی مهربانی تا انجا که مربوط به دوستی و رفاقت است سرد بود.)می گفت:ببین تولستوی چطور داستان می نویسد:افتاب طلوع می کند.افتاب غروب می کند.پرنده ها می خوانند.هیچ کدام اینها نمی خندند یاهق هق نمی کنند و نکته اصلی همین است:سادگی)

او طرفدار حداکثر خونسردی و حداقل احساسات بود.اگر تو طرفدار حداکثر احساساتی فقط کارت پیچیده تر می شود.چون باید هنگام نوشتن انها از همیشه خونسردتر باشی.به نظر او هر چیزی که با داستان ارتباط نداشت باید بی رحمانه دور ریخته می شد.این همان کاری بود که خودش می کرد.دوستانش نسخه های دست نویسش را را قبل از این که فرصت پیدا کند ناقصشان کند از دستش می قاپیدند.اگر این کار را نمی کردند همه ی داستانهایش تبدیل می شدند به چیزی شبیه این:(ان زن و مرد جوان بودند.عاشق هم شدند.ازدواج کردند و بدبخت شدند.)چخوف نمایشنامه هم می نوشت.

تولستوی که عاشق داستانهای کوتاه او بود می گفت:(نمایشنامه های شکسپیر را که خوانده ای؟تو از او هم بدتر می نویسی.)شاید به همین دلیل اجراهای (باغ البالو)(دایی وانیا)و (مرغ دریایی)در تیاتر مسکو همیشه مشتری داشت.ادمهای زیادی نیستند که بتوانند مثل شکسپیر بنویسند.


ویکتور هوگو(victor hugo)

 

در گذشت ویکتور هوگو

 

۲ خرداد , ۲۲ می ۱۸۸۵

 

 

VICTOR HUGO

 

 

عشق یعنی دست به کاری زدن و میدان عمل را ترک نکردن

 


 

ویکتور هوگو ماری victor hugo marie شاعر ,رمان نویس و نمایشنامه نویس فرانسوی است.

ویکتور هوگودر شهر بزانسون Besancon از پدری جمهوری خواه و مادری طرفدار سرسخت سلطنت زاده شد و بعدها از سوء تفاهمات و اختلاف پدر و مادر رنج بسیار برد، کودکی وجوانی را با برادران خود نزد مادر و در خانه‌ای در پاریس گذراند که خاطرات باغچه بزرگش که هنوز حالت طبیعی و وحشی را حفظ کرده بود، در اشعار مشهورش دیده می‌شود. در 1811 مادر با سه پسرش به مادرید سفر کرد تا از شوهر که به مقام ژنرالی ارتش امپراتوری ارتقا یافته بود، دیدن کند.آنان تا 1813 در اسپانیا ماندند و در این سفر ذوق و قریحه ویکتور درباره رنگهای محلی و نقشهای اسپانیایی و خصوصیتهای این سرزمین بیدار گشت، اما ادراک او از عالم طبیعت که در تخیلاتش جای مهمی اشغال کرده بود، در پاریس رشد کرد و استعدادش بسیار زود در این شهر ظاهر گشت. در 1816 و در چهارده سالگی در یادداشتش نوشته است: «می‌خواهم شاتوبریان باشم یا هیچ.» هوگو پس از آن با عشق شدید و اسلوب معین به نویسندگی، شاعری، رمان‌نویسی و نقد هنری پرداخت...

 

ویکتور هوگو

 

ویکتور هوگو محبوبترین نویسندگان زمان خود به شمار می‌آمد. این محبوبیت تا حدی به سبب تبعید وی که رنگی افسانه‌ای به خود گرفته بود و به سبب وضع سیاسی او به هنگام جمهوری سوم بود که او را مظهر حکومت تازه معرفی می‌کرد، همچنین به سبب حساسیت و ادراک او در برابر احساسهای بشری که بیشتر با محرومیتها و ناکامیهای بشر ارتباط می‌یافت و به سبب فصاحت بیان که در عین حال از سادگی برخوردار بود و به سبب نبوغ پرثمر و تنوع استعداد. در اشعار خود همه موضوعها را به کار گرفته و از همه لحنها وهمه صورتها استفاده کرده است، از حماسی تا هجو، از مرثیه تا غزل. در آثار هوگو تضاد شب و روز، تضاد روشنی و تاریکی، تضاد نیکی و بدی، تضاد وجدان و بی‌وجدانی پیوسته به چشم می‌خورد. در نظر هوگو مسأله بزرگ مسأله وجود بدی است که در چشم وی به صورت بی‌عدالتیهای اجتماعی ظاهر می‌شود. به عقیده او تنها چاره چه در تاریخ، چه در زندگی فردی ریشه‌کن کردن بدی است و تبدیل اهریمن به یزدان. زندگی ویکتورهوگو به رغم ماتمها و بدبختی‌های خانوادگی و به رغم تبعیدها زندگی موفقی بود، برخوردار از سرنوشتی استثنائی، با مفاخر فوق‌العاده. هوگو مظهر درخشان ملت جمهوریخواه بود. خطابه‌هایش در موارد مختلف انعکاس وسیعی به همراه داشت و هرروز بر افتخار او افزوده می‌گشت. پاریس سالروز هشتاد سالگی او را به طور رسمی جشن گرفت. هوگو در بیست و دوم ماه مه 1885 درگذشت و دولت، اول ژوئن را عزای ملی اعلام کرد. تابوتش در زیر طاق نصرت پاریس برای ادای احترام ملت گذارده شد و پس از آن در پانتئون مقبره بزرگان به خاک سپرده شد.

 

لویز آراگون مینویسد:هوگو برای فرانسه در 200سال آینده مانند دانته برای ایتالیا،شکسپیر برای انگلیس،پوشکین برای روسیه و گوته برای آلمان خواهدبود. هوگو در کنار مولیر،محبوب ترین نویسنده فرانسوی شد. زولا مینویسد:درتاریخ ادبیات فرانسه،تنها ولتیر را میتوان با ویکتور هوگو مقایسه کرد،من کارگرانی را می شناسم که پول توتون سیگار خود را خرج خرید کتابهای هوگومیکنند. آراگون،برتون و سوررئالیستها هم برای نوزایی مجدد و محبوبیت ویکتور هوگو از هیچ کوششی دریغ ننمودند

 

 

آرزوهای ویکتور هوگو:

 

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

=>
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه‌دارد. همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند
چون این کارِ ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند
و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی. و امیدوام اگر جوان هستی خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند. امیدوارم سگی را نوازش کنی به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان. امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد. بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است! و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید. اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم!

 


 

 

ادامه مطلب ...

تولد و درگذشت ویلیام شکسپیر(William Shakespeare)

تولد و درگذشت ویلیام شکسپیر ۲۳ آوریل ۱۵۶۵ و ۱۶۱۶

 

 

William Shakespeare

 

William Shakespeare 

 

 

ویلیام شکسپیر در استانه چهارصد سالگی هنوز هم جوان است و خواندنی

نابغه بودن یا نابغه نبودن ; مساله این است.

 

ویلیام شکسپیر در ۲۳ آوریل سال ۱۵۶۴ متولد شد.

او در سال ۱۵۸۲ در سن ۱۸ سالگی با آن هاتاوی (Anne Hathaway) دختر ۲۶ ساله یک کشاورز ازدواج کرد. آنها در سال ۱۵۸۳ (میلادی) صاحب اولین فرزند دختر خود سوزانا و در سال ۱۵۸۵ (میلادی) صاحب دوقلوهای خود که یک پسر و یک دختر بود، شدند. ویلیام شکسپیر متولد ۲۳ آوریل ۱۵۶۴ شاعر و نمایشنامه نویس بزرگ انگلیسی است. زندگینامهٔ درستی از وی در دسترس نیست چرا که او یک نجیب زاده و از خانواده‌ای اصیل نبوده‌است. چیزی که در مورد وی مشخص است، این است که سالها با یک گروه تئاتر کار می‌کرده و خرج زندگی را هم از این راه در می‌آورده‌است. به واسطهٔ ثروتی که از نمایشنامه نویسی به دست آورده بود، در سی و دو سالگی نشان اصالت و نجیب زادگی را به وی و خانواده اش تقدیم کردند. در اوان چهل سالگی ویلیام شکسپیر شاهکارهای خوداز جمله اتللو، شاه لیر، مکبث را خلق کرد. در چهل و پنج سالگی مجموعهٔ غزلیات خود را که شامل ۱۵۴ غزل با موضوعاتی از قبیل عشق، عواطف انسانی و تضادهای بشری می‌شود را به چاپ رساند. ویلیام شکسپیر مانند بسیاری از هنرمندان دیگر در زمان خودش آن طور که باید شناخته نشد. و اکنون پس از گذشت بیش از ۴۰۰ سال از مرگش، روز به روز جایگاه وی نه تنها در ادبیات انگلیس، بلکه در ادبیات جهان، بیش از پیش مشخص می‌شود.

ویلیام شکسپیر در ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ درگذشت.

 

قدیمی ترین متن فارسی درباره شکسپیر

 

ابوالقاسم خان ناصر الملک از بزرگان ایل قاجار مدتی نایب السلطنه احمد شاه کوچک بود و توی مشروطه هم حسابی دست داشت.اهمیت ناصرالملک الان و یک قرن بعد از زندگیش در ترجمه ای است که او به صورت تفننی از داستان غم انگیز" اتللو" انجام داده. ترجمه ابولقاسم خان هنوز هم خواندنی است و از نمونه های شیرین عصر قاجار . در زیر بخشی از مقدمه ناصرالملک که به زندگی شکسپیر اختصاص دارد را می بینید:

" ویلیم شاکسپیر که یکی از سخنوران بزرگ و شعرای معروف انگلستان است در صنعت نگاشتن افسانه  تصرفات تازه کرده و پایه سخن را به جایی بلند رسانیده است.پس از قرن ها که پیروی پیشینیان دائره را محدود کرده بود, مبتکر بحثی جدید گردیده و منظره وسیع به عالم طبایع و اخلاق گشوده , گویی نظر دقیق او به هر گوشه و بیغوله دل انسانی را برده که نکته ای از اسرار مکنون بر او پوشیده نیستیا صور حقیقت در آیینه ضمیرش منعکس گردیده و در بیانات او جلوه گر آمده.لطافت طبعش از الفاظ شیرین صورت انگیز و ترکیبات خوش الحال و دلپذیر نظم او هویداست.گاهی به چند کلمه رنگین نقشی می نگارد که گویی روح در آن دمیده شده است.در کلام اندک , معنی بسیار گنجانیدن از خصایص اوست ..."

 

شکسپیر همیشه عاشق

·        در کنار ملکه , برج بگین بن و اتوبوس های قرمز لندن , شکسپیر هم یکی از نمادهای انگلستان است.

·        در کل آثار شکسپیر 884647 کلمه بکار رفته است و شکسپیر برای خلق آثارش از 29064 کلمه مختلف استفاده کرده است.فرهنگ لغت آثار شکسپیر هفده هزار کلمه دارد که این مقدار چهار برابر کلماتی است که یک زبان آموز حرفه ای می داند.قدرت شکسپیر در استفاده از کلمات بی نظیر بود.او از هفت هزار کلمه فقط یک مرتبه استفاده کرده است.

·        شکسپیر 1700 کلمه جدید ابداع کرده و به فرهنگ وازگان زبان انگلیسی افزود.

·        اولین اثر منتشر شده شکسپیر به نام اولین کتاب در سال 1623 به قیمت بیست شلینگ فروش رفت; یعنی قیمتی برابر 100 قرص نان در ان سال.همان کتاب در سال 2005 به قیمت 5 میلیون دلار فروخته شد.

·        شکسپیر تنها نویسنده ای است که تمام آثارش به فیلم تبدیل شده است.

·        در بین اجراهای تئاتر , مکبث محبوب ترین است و بیشترین اجرا مربوط به این نمایش است که تقریبا هر چهار ساعت یکبار در جایی از جهان به روی صحنه می رود

·        شکسپیر هیچوقت تحصیلات درست و حسابی نداشت و به همین دلیل از او انتقاد زیادی می شد.هزینه تحصیل در دانشگاه در سال 1600 در انگلستان سالی بیست پوند بود.یک گارگر معمولی سالی هشت پوند درآمد داشت و شکسپیر در آن سالها از تجارت و نمایشنامه نویسی سالی دویست تا هفتصد پوند درآمد داشت اما حاضر نشد به دانشگاه برود.

مهمترین آثار و جملات زیبای شکسیر را در ادامه مطلب بخوانید:

ادامه مطلب ...

پائولو کوئیلو

 

پائولو کوئیلو      

زندگی‌نامه‌پائولو کوئلیو در سال‌ 1947، درخانواده‌ای‌ متوسط‌ به‌ دنیا آمد. پدرش‌ پدرو، مهندس‌ بود و مادرش‌، لیژیا، خانه‌دار. درهفت‌ سالگی‌، به‌ مدرسه‌ی‌ عیسوی‌های‌ سن‌ ایگناسیو درریودوژانیرو رفت‌ و تعلیمات‌ سخت‌ و خشک‌ مذهبی‌، تاثیر بدی‌ بر او گذاشت‌. اما این‌ دوران‌ تاثیر مثبتی‌ هم‌ براو داشت‌.
در راهروهای‌ خشک‌ مدرسه‌ی‌ مذهبی‌، آرزوی‌ زندگی‌اش‌ را یافت‌: می‌خواست‌ نویسنده‌ شود. درمسابقه‌ی‌ شعر مدرسه‌، اولین‌ جایزه‌ی‌ ادبی‌ خود را به‌ دست‌ آورد. مدتی‌ بعد، برای‌ روزنامه‌ی‌ دیواری‌ مدرسه‌ی‌ خواهرش‌ سونیا، مقاله‌ای‌ نوشت‌ که‌ آن‌ مقاله‌ هم‌ جایزه‌ گرفت‌.
اما والدین‌ پائولو برای‌ آینده‌ی‌ پسرشان‌ نقشه‌های‌ دیگری‌ داشتند. می‌خواستند مهندس‌ شود. پس‌، سعی‌ کردند شوق‌ نویسندگی‌ را در اواز بین‌ ببرند. اما فشار آن‌ها، و بعد آشنایی‌ پائولو باکتاب‌ مدار راس‌السرط‌ان‌ اثر هنری‌ میلر، روح‌ ط‌غیان‌ را در اوبرانگیخت‌ و باعث‌ روی‌ آوردن‌ او به‌ شکستن‌ قواعد خانوادگی‌ شد. پدرش‌ رفتار اورا ناشی‌ ازبحران‌ روانی‌ دانست‌. همین‌ شد که‌ پائولو تا هفده‌ سالگی‌، دوبار دربیمارستان‌ روانی‌ بستری‌ شد و بارها تحت‌ درمان‌ الکتروشوک‌ قرار گرفت‌.
کمی‌ بعد، پائولو با گروه‌ تاتری‌ آشنا شد و همزمان‌، به‌ روزنامه‌نگاری‌ روی‌ آورد...

ادامه مطلب  از سایت رسمی پائولو کوئیلو

 

 داستانی کوتاه از پائولو

راز خوشبختی

تاجری پسرش را برای اموختن راز خوشبختی نزد خرد مندی فرستاد.پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سر انجام به قصری زیبا در قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود انجا زندگی میکرد.
به جای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در ان به چشم میخورد.فروشندگان وارد و خارج می شدند و مردم در گوشه ای گفتگو میکردند. ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی مینواخت و روی روی یک میز انواع و اقسام خوراکی های لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و ان در گفتگو بود و جوان ناچار شد ۲ ساعت صبر کند تا نوبتش فرا برسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح میداد گوش میکرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که راز خوشبختی را برایش فاش کند پس به پیشنهاد کرد کهگردشی در قصر بکند و ۲ ساعت دیگر نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه کرد اما از شما خواهشی دارم. انگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در ان ریخت و گفت : در تمام مدت گردش قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن ان نریزد.
مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله ها در حالیکه چشم از قاشق بر نمیداشت و دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
مرد خردمند از او پرسید (ایا فرش های ایرانی اتاق نهار خوری را دیدی؟ایا باغی را که استاد باغبان ده سال صرف اراستن ان کرده است را دیدی؟ ایا ...؟؟)
جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده . تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.
خردمند گفت: (خب برگرد و شگفتیهای دنیای من را بشناس. ادم نمیتواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه هایی را که در ان سکونت دارد بشناسد.)
مرد جوان اینبار به گردش در باغ پرداخت در حالیکه همچنان قاشق را در دست داشت با دقت و توجه کامل اثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف هابود مینگریست.
او باغ ها رادید و کوهستانهای اطراف را ..ظرافت گل ها و دقتی را که در نصب اثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین میکرد.
وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزییات برای او توصیف کرد.
خردمند پرسید :
((پس ان دو قطره روغنی را که به تو سپرده بودم کجاست؟))
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که انها را ریخته.
ان وقت مرد خردمند به گفت‌ :
راز خوشبختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.نویسنده : پائولو کوئیلو

 

در تخت جمشید

پائولو کوئلیو در مرقد حضرت عبدالعظیم – ری - 5/3/79

 

یکی‌ از ترانه‌هایی‌ که‌ پائولو کوئلیو سروده‌ است‌:
من‌ ده‌ هزار سال‌ پیش‌ به‌ دنیا آمدم‌.
روزی‌، درخیابان‌، درشهر،
پیرمردی‌ را دیدم‌، نشسته‌ برزمین‌،
کاسه‌ی‌ گدایی‌ درپیش‌، ویولونی‌ در دست‌،
رهگذران‌ باز می‌ماندند تا بشنوند،
پیرمرد سکه‌هارا می‌پذیرفت‌، سپاس‌ می‌گفت‌،
و آهنگی‌ سرمی‌داد،
و داستانی‌ می‌سرود،
که‌ کمابیش‌ چنین‌ بود:
من‌ ده‌ هزار سال‌ پیش‌ به‌ دنیا آمدم‌
و دراین‌ دنیا هیچ‌ چیز نیست‌
که‌ قبلا نشناخته‌ باشم‌.

 از دفتر خاطرات یک زن بدکاره: برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس می‌گیرم. در واقع اغراق است. اگر در آوردن لباس‌ها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت درباره‌ی مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را، کل این مدت می‌شود یازده دقیقه رابطه‌ی جنسی.
یازده دقیقه. دنیا دور چیزی می‌گردد که فقط یازده دقیقه طول می‌کشد. به خاطر این یازده دقیقه است که در یک روز 24 ساعته (با این فرض که همه‌ی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)، مردم ازدواج می‌کنند،‌ خانواده تشکیل می‌دهند، گریه‌ی بچه‌ها را تحمل می‌کنند، مدام توضیح می‌دهند که چرا دیر آمده‌اند خانه، به صد تا زن دیگر نگاه می‌کنند با این آرزو که با آن‌ها چرخی دور دریاچه‌ی ژنو بزنند، برای خودشان لباس‌های گران می‌خرند و برای زن‌هایشان لباس‌های گران‌تر، به فاحشه‌ها پول می‌دهند تا جبران کمبودشان را در زندگی زناشویی‌شان بکنند و نمی‌دانند این کمبود چیست. همین یازده دقیقه، صنعت عظیم لوازم‌آرایش، رژیم‌های غذایی، باشگاه‌های ورزشی، پورنوگرافی، قدرت را می‌گرداند. و وقتی مردها دور هم جمع می‌شوند، ‌برخلاف تصور زن‌ها، اصلاً راجع به زن‌ها حرف نمی‌زنند. از کار و پول و ورزش حرف می‌زنند. یک جای کار تمدن ما ایراد اساسی دارد.

دانلود کتاب ۱۱ دقیقه

موفق باشید...