همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

ماه مبارک رمضان

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را به روزه دارن تبریک میگم.

آنتوان چخوف(Anton Chekhov)

آنتوان چخوف


 

 


مردی شبیه زندگی

 

 

روس ها ادمیان را به 2دسته تقسیم می کنند انهایی که چخوف را دوست دارند انهایی که چخوف را دوست ندارندضمنآ معتقدند انهایی که چخوف را دوست ندارند فوقالعاده ادمهای مزخرفی هستند.در واقع هیچجوری نمی شود چخوف را دوست نداشت.

هر کسی که دیدار کوتاهی با او داشت متوجه امواج سحرامیزی می شد که اطرافیان را دچار شیفتگی می کرد.همه جور ادمی در میان دوستان اش بودند از شاعر و کشیش و دلقک و مامور دولت بگیرید تا دزد و دایِمالخمر و ماست بند

.مدام شوخی می کرد و خودش پیش از مخاطب اش به قهقهه می افتاد.از جذابیت و تسلط خودش بر دیگران با خبر بود بنابراین سعی نمی کرد قیافه بگیرد و دیگران را تحت تآثیر قرار دهد.انقدر برایش مهم بود که همه شاد و خوشحال باشند که رفتارش گاهی به لودگی می زد.

به دوستانش توجه زیادی داشت و اگر شک می کرد یکی از انها در تنگنای مالی است بلافاصله به هر طریق ممکن به او پول می رساند.اعتماد به نفسی داشت که مسری بود.مردان در مقابل او احساس می کردند توانایی انجام هر کاری را دارند و زنان هم همینطور اعتماد به نفسشان بالا می رفت.

استعداد زیادی برای شگفت زده شدن داشت.تقریبآ از هر چیزی شگفت زده می شد از قیافه خندان بچه ها از درختان که نسیم لابه لای شاخه هایشان می پیچید از شکلهای متنوع ابرها و ...دنیای او یک جادوی بی پایان بود. خوب لباس می پوشید ولی مدتها می گذشت تا اطرافیانش متوجه شیک پوشی اش شوند.در واقع شیک پوشی اش به هیچ وجه متظاهرانه نبود طوری لباسها را انتخاب می کرد که به فضای اطرافش رنگی و طراوتی بدهد.

جایی می نویسد:دوست دارم در زندگی کوتاهم همه چیزهایی را که در دسترس انسان است در بر بگیرم.دوست دارم حرف بزنم در کارخانه بزرگی چکش به دست بگیرم و کار کنم نگهبانی بدهم شخم بزنم منظره ها را تماشا کنم به تماشای مزارع و اقیانوس ها بروم...می خواهم به اسپانیا بروم به افریقا بروم اشتیاق زیادی به زندگی دارم.در واقع همین اشتیاق به زندگی همین شور سرشار است که مشخص ترین وجه اثار اوست.راز گیرایی اثار او در همین جاست.ناباکوف در (درسهای ادبیات روس)اش به این موضوع اشاره می کند.

او می گوید بدون این زودجوشی بدون امادگی همیشگی اش برای برقراری رابطه نزدیک با همه کس بدون علاقه اتشین به زندگی وعادات و مکالمات واشتغالات صدها وهزاران نفر بعید بود بتواند ان جهان غریب ودقیق همچون دایره المعارف روسیه را خلق کند جهانی که مجموعه اثار چخوف نام دارد .چخوف دلش برای انسان ها می تپید و معتقد به ازادی انسان بود.در زندگی خودش این اعتقاد را به اثبات رساند اگر چه کودکی سختی داشت وهمیشه می گفت هرگز در کودکی ام کودکی نکردم.پدرش خیلی زود ورشکست شد و در سالدوم دبیرستان دور از خانواده زندگی کرد ودرسالهای بعد هم مجبور بود سخت کار کند وکمک خرج خانواده باشد وهمه اینها کافی بود که از او یک موجود عبوس بدبین وتلخ بسازد.

چخوف اولین داستانهایش را برای یک مجله ی فکاهی نوشت.او علاوه بر قد بلند و موهای خرمایی استعداد طنز خوبی هم داشت.اما از انجا که هیچ چیز کامل نیست فقیر بود.در واقع به امید اینکه پولی دست خودش و خانواده اش را که 9نفر بودند را بگیرد به سرش زد که بنویسد.قرار این بود که چخوف هر هفته یک داستان صد سطری به ان مجله بدهد و در ازای هر سطر 8کوپک بگیرد(هر صد کوپک می شود یک روبل)خیلی ها می گویند همین ماجرای (فقط صد سطر)بود که سبک مفید و مختصرنویسی چخوف را شکل داد.منطقی به نظر می رسد اما تآثیر کاراکتر خودش را هم نباید فراموش کرد.چخوف مرد سردی بود خیلی مهربان اما سرد.در 41 سالگی ازدواج کرد-3سال بعدش مرد- از 20سالگی تقریبآ همه ی زنهای که او را دیده بودند عاشقش بودند.یکی از دوستانش درباره اش می نویسد:(فکر می کنم او قلب خود را برای هیچ کس کاملآ باز نکرد یا به هیچ کس کاملآ دل نداد.او با همه ی مهربانی تا انجا که مربوط به دوستی و رفاقت است سرد بود.)می گفت:ببین تولستوی چطور داستان می نویسد:افتاب طلوع می کند.افتاب غروب می کند.پرنده ها می خوانند.هیچ کدام اینها نمی خندند یاهق هق نمی کنند و نکته اصلی همین است:سادگی)

او طرفدار حداکثر خونسردی و حداقل احساسات بود.اگر تو طرفدار حداکثر احساساتی فقط کارت پیچیده تر می شود.چون باید هنگام نوشتن انها از همیشه خونسردتر باشی.به نظر او هر چیزی که با داستان ارتباط نداشت باید بی رحمانه دور ریخته می شد.این همان کاری بود که خودش می کرد.دوستانش نسخه های دست نویسش را را قبل از این که فرصت پیدا کند ناقصشان کند از دستش می قاپیدند.اگر این کار را نمی کردند همه ی داستانهایش تبدیل می شدند به چیزی شبیه این:(ان زن و مرد جوان بودند.عاشق هم شدند.ازدواج کردند و بدبخت شدند.)چخوف نمایشنامه هم می نوشت.

تولستوی که عاشق داستانهای کوتاه او بود می گفت:(نمایشنامه های شکسپیر را که خوانده ای؟تو از او هم بدتر می نویسی.)شاید به همین دلیل اجراهای (باغ البالو)(دایی وانیا)و (مرغ دریایی)در تیاتر مسکو همیشه مشتری داشت.ادمهای زیادی نیستند که بتوانند مثل شکسپیر بنویسند.