همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

می تونی ادامه بدی؟



کاش توی زندگی هم مثل فوتبال، وقتی زمین می خوردی و از درد به خودت می پیچیدی، داور
می اومد و از آدم می پرسید: می تونی ادامه بدی؟



ده فرمان

ده فرمان


در روزگاران قدیم انسانها بسیار به هم ظلم کردند و سیاهی و تباهی به نهایت خود رسید .

تا اینکه کتیبه ای از سوی پروردگارشان بر آنان نازل شد !ده فرمان :


1- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نکُشد .
2- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تجاوز نکند .
3- هیچ انسانی ، به انسان دیگر دروغ نگوید .
4- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تهمت نزند .
5- هیچ انسانی ، از انسان دیگر غیبت نکند .
6- هیچ انسانی ، مال انسان دیگر را نخورد .
7- هیچ انسانی ، به انسان دیگر زور نگوید .
8- هیچ انسانی ، بر انسان دیگر برتری نجوید .
9- هیچ انسانی ، در کار انسان دیگر تجسس نکند .
10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد !


پس از آن سالیان سختی بر شیطان و همدستانش گذشت ،
تا اینکه روزی شیطان ، چاره ای اندیشید .
او گفت : ای دوستان ، کلمه ای یافته ام که بسیار از او بیزارم اما
به زودی با افزودن تنها همین یک کلمه به ده فرمان ، همه چیز را به سود خودمان ، تغییر خواهم دادو ده فرمان چنین شد :



1- هیچ انسانی ، انسان مؤمن دیگر را نکُشد .
2- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تجاوز نکند .
3- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر دروغ نگوید .
4- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تهمت نزند .
5- هیچ انسانی ، از انسان مؤمن دیگر غیبت نکند .
6- هیچ انسانی ، مال انسان مؤمن دیگر را نخورد .
7- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر زور نگوید .
8- هیچ انسانی ، بر انسان مؤمن دیگر برتری نجوید .
9- هیچ انسانی ، در کار انسان مؤمن دیگر تجسس نکند .
10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! مگر اینکه بسیار مؤمن باشد !


و اینک ای دوستان
به سوی انسانها بروید و به وسوسه بپردازید
و کاری کنید که هیچ کس ، هیچ کس را مؤمن نپندارد ، جز آنان که از دنیا رفته اند !

دیروز .. امروز .. فردا

دیروز .. امروز .. فردا


دیروز


آنکس که بداند و بداند که بداند         اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند     بیدار کنیدش که بسی خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند    لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند            در جهل مرکب ابدالدهر بماند



امروز


آنکس که بداند و بداند که بداند           باید برود غازبه کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند       بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند       با پارتی وبا پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند         برپست ریاست ابدالدهر بماند

فردا
....

شهامت یا ترس

زندگی به تناسب شهامت آدمی، گسترش یا فروکش می‌کند.
 «آنین نین» 



ترس

 «داستان دو بذر»
 در بهار دو تا بذر در خاک حاصل‌خیز کنار هم نشسته بودند اولین بذر گفت: «می‌خواهم رشد کنم. می‌خواهم ریشه‌هایم را در خاک زیر پایم بدوانم و ساقه‌هایم را از پوسته‌ی خاک بیرون بکشم. می‌خواهم غنچه‌های لطیفم را باز کنم و نوید فرارسیدن بهار را بدهم ... می‌خواهم گرمای آفتار را روی صورتم و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ‌هایم احساس کنم.!» و رشد کرد و قدر برافشت.
 بذر دوم گفت: «من می‌ترسم اگر ریشه‌هایم را در خاک،‌ زیر پایم بدوانم از کجا معلوم که در تاریکی به چیزی بر نخورم؟ اگر راهم را از میان پوسته‌ی سخت بالای سرم بیابم از کجا معلوم که جوانه‌های لطیفم از بین نروند ... و اگر بگذارم که جوانه‌هایم باز شوند از کجا معلوم که یک مار نیاید و آن‌ها را نخورد و اگر بگذارم که غنچه‌هایم باز شوند از کجا معلوم که طفلی مرا از زمین بیرون  نکشد؟ نه!‌ بهتر است منتظر بمانم تا همه جا امن و امان شود او اینطور بود که او منتظر ماند.
 مرغ خانگی که در خاک دنبال دانه می‌گشت، بذر منتظر را دید و او را خورد.

 نتیجه:
 برای زیستن، شهامت لازم است. یک دانه‌ی نترکیده،‌ دارای همان ویژگی‌هایی است که جوانه‌ هنگام شکستن پوسته‌اش دارد. با این وجود، فقط زمانی که پوسته‌اش را می‌شکند، می‌تواند خود را به درون ماجرای زندگی پرتاب کند.


  ترس همچون چوبی لای چرخ زندگی است.

 «دنیس ویتلی»

 متدین واقعی باید در دنیا سهم داشته باشد. باید دنیا را نسبت به آنچه هنگام ورودش به دنیا یافت، کمی زیباتر سازد. باید دنیا را کمی مسرت بخش‌تر سازد. باید کمی بیشتر، عطر آگینش کند. باید کمی بیشتر همسازش کند. این قرار است سهم او باشد.
 «اوشو»
 
 
 جهانی که در آن زندگی می‌کنیم نامحدود است. هننوز چیزهای زیادی هست که باید کشف شوند. زیبایی‌هایی که باید عیان شوند و رازهایی که باید شناخته شوند. شما چه نقشی در این برنامه‌ی الهی، بازی خواهید کرد.
 «جی. پی. واسوانی»‌

 در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم،‌ سرپرست اداره‌ی ثبت اختراعات گفت: «آنچه اهمیت داشته قبلاً اختراع شده است.» در طول تاریخ این باور رایج بوده و مردم بر این عقیده بودند «آنچه امکان پذیر بود، ایجاد شده است.» اما زندگی انسان،‌ فرایندی برای رسیدن از یک کشف به اکتشاف بعدی است. ما در دورانی زندگی می‌کنیم که دانش بشری هر ده سال، دو برابر می‌شود.
 «استفان کاوی»

 تأیید زندگی و نه نفی زندگی، دین است. زیرا خداوند زندگی است و هیچ خدای دیگری جز خدای یگانه نیست. خدا سبزی درختان، سرخی درختان و زردی درختان است. خدا همه جا هست، تنها خدا هست. انکار زندگی یعنی انکار خدا، نکوهش زندگی یعنی نکوهش خدا. چشم پوشیدن از زندگی یعنی اینکه خود را داناتر از خدا می‌دانی.
 «اوشو»

 هنگامی که بمیریم، که بی‌شک نیز خواهیم مرد،‌ در مورد هیچ چیز، بیش از اینکه چگونه زندگی را ارج گذاشته‌ایم مورد حسابرسی قرار نخواهیم گرفت.
 خدا این جهان را ساخته است پس آن قدر جالب باشد که توجه او را به خود جلب کند. پس اگر می‌بینید که امور، کسالت بار، کهنه، خسته کننده و قابل پیش بینی می‌شوند شاید خودتان توانایی علاقه‌مند بودن و توجه کردن را از دست داده‌اید.
 «دیپاک چوپرا»
 
 
 هر ذره‌ای که بینی بیهوده نیست در دهـر
 چون نیست کار یزدان، بیهوده آفـریـدن
 «مولوی»
 مرگ آورترین تعبیرها آن‌هایی هستند که نگرش مثبت به زندگی را به نگرش منفی تبدیل می‌سازند. به تو گفته‌اند که زندگی روی این زمین مانند تبعید شدن به «سیبری» است و شما زندانیانی بیش نیستنید. شما به این زندگی پرتاب شده‌اید تا تنبیه شوید. زندگی تنبیه نیست بلکه پاداش است. با دادن این فرصت عظیم برای رشد، دیدن، دانستن، ادراک و بودن‌، شما پاداش گرفته‌اید. من زندگی را پدیده‌ای روحانی می‌بینم. در واقع به نظر من، زندگی و خداوند مترداف یکدیگرند.
 «اوشو»

 این جهان نیست که باید نظم بگیرد. بلکه جهان عین نظم است. این ما هستیم که باید خود را هماهنگ با این نظم کنیم.
 «هنری میلر»

 در دنیا هیچ چیزِ کاملاً خطایی وجود ندارد. حتی یک ساعتِ از کار افتاده نیز می‌تواند دوبار در روز، وقت را دقیق نشان بدهد.
 «پائولوکوئیلو»

هرکسی


هرکسی کام دلی آورده از کویت به دست
ماهم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد

قـاضـی زیـرک

قـاضـی زیـرک


دو پیرمرد که یکی از آنها قد بلند و قوی هیکل و دیگری قد خمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند.

اولی گفت: به مقدار ١٠ قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می‌اندازد و اینک می‌گوید گمان می‌کنم طلب تو را داده‌ام. حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.

دومی گفت: من اقرار می‌کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده‌ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.

قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.

پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می‌کنم. سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.

قاضی به طلبکار گفت: اکنون چه می‌گویی؟

او در جواب گفت: من می‌دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی‌کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.

قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی‌درنگ هر دوی آنها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره‌اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است.

به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک‌تر بودم.

وقتی مونیکا بلوچی چادری می شود

وقتی مونیکا بلوچی چادری می شود




مونیکا بلوچی قرار است در فیلم بعدی «بهمن قبادی» به نام « Rhinos Season» بازی کند. فیلم قبلی بهمن قبادی «کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد» نام داشت.
مونیکا بلوچی این فیلم را فیلمی سیاسی دانست که به جنگ در عراق می پردازد. ظاهرا فیلم داستان عاشقانه ای نیز دارد و او در نقش زنی ایرانی ظاهر می شود.

بهمن قبادی در این فیلم از بازی بهروز وثوقی بازیگر قبل از انقلاب به همراه آرش لباف خواننده مقیم سوئد استفاده می کند.




اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ



اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ‏، السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا سَیِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ‏، السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَةَ وَلِیِّ اللَّهِ وَ خَیْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ‏، السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ

هفت فاکتور خوش تیپی در این دهه هشتاد

هفت فاکتور خوش تیپی در دهه ای که گذشت
دهه ی هشتاد
هر چی عجیب تر بهتر

هفته گذشته با هشت چیزی که جوونها پولشون رو به خاطرش تو دهه ی هشتاد خرج کردن در خدمتتون بودیم و  اما امشب با هفت فاکتور خوش تیپی جوونها تو دهه ی هشتاد در خدمتتونیم



1- شلوار جین پاره :


 یعنی خیلی لارژ هستی و اصلا برات مهم نیست دیگران راجع به تو چه فکری می کنند . هر چی پاره تر بهتر . خیلی ها شلوارهای پاره ای که دیگه بدرد رفو کردن هم نمی خورد تو این بهبوهه ی مد پاره پوشیدن و کلی هم پزش رو دادن ... کشورهای دیگه هم که بازار ایران رو داغ می دیدند شروع به جمع کردن شلوارهای پاره هموطنانشون کردن به کمک مردم ایران اومدن تا در این سفره ی پر سود ایرانی اونها هم نونی ببرن ... دمشون گرم با این طراحانشون .. ما هم طراح داریم



2- ساعت مچی گنده :


هر چی گنده تر و تو چشم تر بهتر  ... یه قطب نما و دماسنج و فشار سنج و ... داشته باشه که چه بهتر تر.. اصلا هم مهم نیست که کار می کنه یا نه فقط باید به مچ باشه و تو دید برای دونستن زمان هم موبایل کارتون رو راه میندازه

3- مدل موی فشن و ساسی مانکنی :


هر جوری موهات رو درست کنی فرقی نمی کنی فقط باید سیخ سیخی باشه ... هرچی سیخش هم بیشتر باشه به نظر جذابتر نشون میده .. حلا صبح که از خواب پاشودین نیاز نیست دستی به موهاتون بکشین فقط خیلی تافت بزنین بهش که براق نشون بده همین کافیه برای شروع یه روز خوب و یه تریپ خفن ... البته بعضی ها برای درست کردن همچین موهایی کلی پول تو ارایشگاهها خرج می کنن که ما پیشنهاد می کنیم شب موقع خواب سرتون رو بگذارید لای بالش یا متکا تا صبح حالت میگیره

4- ام پی تری و هدفون تو گوش:


یهویی مد شد ... اوائل فکر میکردیم یارو دیگه اخرشه و اند با کلاسه .. بعضی موقع ها فکر میکردیم دارن درسهایی که سر کلاس از صحبتهای معلمشون ضبط کردن رو مرور میکنن .. اما الان که دیگه نگو هرکی رو می بینی یکی تو گوشش داره ... از بقال سر کوچه تا استاد دانشگاه یکیش رو داره .. اونم جدیدترین مدا آی پد رو .. گوشی های امروزی رو هم که خدا خیر بده .. دیگه کسی باهاشون تماسی برقرار نمی کنه ... بعضی هام که گوشاشون خیلی خارجکی و صدای آهنگ عباس قادری اینقدر بلندداره از این هدفون پخش میشه که تا دوتا واگن اونورتر مترو هم میشه شنیدش ... بابا آخرت سیستم شنوایی

5- چسب روی دماغ :


مهم نیست که واقعا جراحی کرده اید یا جوش سرسیاه دارید یا نه ..یه زمان می گفتن فلانی دماغش رو سربالا کرده چسبم برا اون رو بینیشون باید باشه .. بعد یه مدت دیدیم ای بابا چقدر سربالایی ها تعدادشون زیاد شده هرکی رو میدیدی یه چسب گنده زده بود رو دماغش .. حالا اصلاعمل مملی در کار نبودا فقط به خاطر کلاسش و همه فکر کنن فلانی بچه مایه داره .. چه دماغها که سر همین چسب ندنوم کاری از بین رفت و چه قیافه هایی شبیه جذامی ها شد ..

6 - بوت :


چکمه ای که دل دخترا رو برد .. البته به ترپشونهم میومد و اگه میتونستن تو تابستون هم می پوشیدن

7- آویزون کردن خرت و پرت ازدست وگردن :


از زنجیرهای نقلی تا 20 کیلویی بگیر تا دست بندهای لاستیک وچرمی و ... برا خودش هم کلاسی داره بس بسیار .. انواع اقسامش هم هست .. از هر جایی که خواستی می تونین آویزون کنین به خودتون . فقط باید آویزون باشه ... هر چی هم گنده تر و پلاکش بزرگتر باشه که فبها ... قلاده سگ رو هم که دیدین این دیگه آخرشه



منتظر قسمت های بعدی هم باشید



با هشت تکه کلام جوان ها در دهه ی گذشته

هشت رشته دانشگاهی



پیراهن


پیراهنی از تار وفا دوخته بودم     چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد

من گاو هستم

من  گاو هستم



در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم.

قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.

هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود. در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:

«با خانم... دبیر کلاس دومی ها کار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.»


از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت:
«من 'گاو' هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.»
تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، درمیان گذاشتم. یکه خورد و گفت: «ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمی فهمم...»

از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
«اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.»
خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: «من گاو هستم!»

- خواهش می کنم، ولی...

- شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید...
دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: «آخه، می دونید...»

- بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید. قطعاً من هم می توانستم اندکی به شما کمک کنم.خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم.


در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:

«دکتر... عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه...»

دانشمندانی که اهدافشان مهمترین چیز بود !

دانشمندانی که اهدافشان مهمترین چیز بود !




هر کدام از ابزارها و دستگاه‌هایی که ما اکنون در زندگی عادی خود از آنها استفاده می‌کنیم یا به هر شکل ممکن عواملی که در تکنولوژی های فعلی مطرح هستند ثمره تلاش‌های بی‌وقفه دانشمندان و افراد زیادی بوده‌اند که اگر فداکاری، ریسک‌پذیری، شهامت و ماجراجویی این افراد نبود شاید ما هیچکدام از این فناوری‌ها و ابزارها را در اختیار نداشتیم. گرچه در این راستا نام دانشمندان زیادی جاودانه مانده اما در این ایمیل تنها به معرفی 10 نفر از این شخصیت ها برای شما دوستان عزیز خورشیدی می پردازیم.

ادامه مطلب ...

یک عکس خیلی متاثر کننده





اگه فکر میکنین این یه عکس معمولی

از یه جاده آسفالته در اشتباهین!


ادامه مطلب ...

کرم


سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم     صبر این کِرم به زیبا شدنش می ارزد


خدا کسی را دوست‌تر دارد که لباسش رنگی‌تر است

در و دیوار دنیا رنگی است.

رنگ عشق.

خدا جهان را رنگ کرده است.

رنگ عشق.

و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد.
از هر طرف که بگذری، لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.

اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛

شاد باش و بی‌پروا بگذر، که خدا کسی را دوست‌تر دارد که لباسش رنگی‌تر است


همشهری جوان بلاگ اسکای