همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

نرگس برای عکاس نمی‌خندد

نرگس برای عکاس نمی‌خندد


در خبرها آمده بود که شهردار محترم تهران مبلغ 3 میلیارد تومان را برای بازسازی لبنان اختصاص داد.

آقای شهردار این تصاویر را قبلا دیده اید؟
تصاویر کودکانی که به خاطر آتش سوزی در مدرسه و به خاطر نبود بخاری گازی و امکانات گرمایشی مناسب به این چهره افتاده‌اند ....
 
آیا ما کم حافظه شده‌ایم؟ آیا جناب شهردار یادی از این عزیزان کرده اند؟
آیا کمک به مردم روستایی و به دور از امکانات مملکت خودمون از بذل بخشش برای کشورهای دیگه واجب تر نیست؟

و بسیار پرسش های بی پاسخ دیگر ...




مدرسه ای که در آتش سوخت

و 6 دختر و دو پسر نزدیک به 50 درصد سوختگی

رو روی بدنشون تا اخر عمر یدک خواهند کشید .




این اتفاق در 14 آذر 85 اتفاق افتاد .










نرگس برای عکاس نمی‌خندد


برق نگاه معصومشان ‌با قاب‌های چو بی در دست که در آن ‌چهره‌هایی متفاوت از تصویر فعلی‌اشان را نشان‌ می‌داد، آتش به دلمان زد.
عمق نگاه نافذشان شرمسارمان کرد که چرا نباید یک بخاری استاندارد در کلاسشان می‌بود، و انگشت‌های ذوب شده‌ نرگس در کنار کتاب فارسی کلاس سوم ما را ناخودآگاه به یاد حسنک کجایی، تصمیم کبری، روباه و خروس و ده‌ها درس خاطره‌انگیز دیگر این دوره انداخت.
نمی‌دانیم وقتی به درس پترس فداکار می‌رسند، چه تصویری از انگشت پترس در ذهنشان شکل خواهد گرفت و حتی نمی‌دانیم آیا به خاطر گرمی مشعل دهقان فداکار، او را دوست می‌دارند. دخترکان و پسرکانی با قاب‌های بزرگ در دست که حسرت و رنج در چشمانشان موج می‌زند، بچه‌هایی که رنگ نداشته دیوار خانه‌اشان حکایت از جیب خالی والدینشان برای هزینه‌های سرسام‌آور درمان دارد و نمی‌دانیم چرا تا به امروز گره‌های چروک چهره‌‌هایشان که قرار بود ترمیم شوند، هنوز باز نشده است و این پرسش که آیا در میان سیل پزشکان این مرز و بوم کسی حاضر است با ظرافت انگشتانش مرهمی برای صورتکان این بچه‌ها باشد، ما را به خود مشغول کرده است.
نرگس در روستایشان به دنبال مرغ خانه‌اشان می‌دود تا شاید با سر و صدای مرغ و خروس‌های خانه بتواند اندکی خود را تخلیه کند..
نرگس در کنار دیگر بچه‌های قربانی غفلت ما در کنار بچه‌های روستا برای گرفتن یک عکس حاضر می‌شود اما او برای عکاس نمی‌خندد.
نرگس دفتر مشقش را باز می‌کند، به زحمت و با کمک دست دیگر مداد سیاه را در دست می‌گیرد و در سطر اول می‌نویسد: ای کاش کلاسمان آتش نمی‌گرفت
 
 به شهردار امیدی نیست، با امید  اینکه این تصاویر در آینده  فیلتر نشوند، این ایمیل را برای دوستان و آشنایانتان  بفرستید  شاید به دست  پزشکی میهن ‌پرست  و انساندوست برسد و درد این کودکانِ سرزمین خشکیده‌مان را مرهمی بخشد

نظرات 2 + ارسال نظر
دختر شهر باران پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:17 ب.ظ http://dokhtarebaranam.blogfa.com/http://

سلام دوست قدیمی
شرمنده که دیر جوابتون رو دادم

واقعا با دیدن این عکسها حال بدی بهم دست داد
کاش اونایی که دستشون میرسه یه کاری کنن
من با اجازتون میخوام از این عکسها استفاده کنم توی فیس بوکم
موفق باشید و سربلند

سمانه سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:43 ب.ظ

واقعا ناراحت کننده است این روستا کجاست؟ همه می تونن یک حداقل کمکی کنن با ید یک حسابی معرفی بشه و کسی که این عکس ها رو می بینه بتونه با پولی که از دستش بر می یاد ابراز همدردی کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد