همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

بیژن نجدی

شاعری که داستان می گفت

من به شکل غم انگیزی بیژن نجدی هستم.

سه بار زاده شدم / بار سوم 1320 / همان 1944 میلاد مسیح / که شرمگین بودم.





" به طور دقیق تصمیم دارم تا اولین صبح قرن بیست و یکم زندگی کنم .اون روز صبح می خوام از خواب پاشم , یه صبحانه ای بخورم و سیگاری بکشم و یک کلت بذارم روی پیشانیم و ماشه را بکشم , برای اینکه مطمئنم اصولا بشر دست از خونریزیش بر نمی دارد "


متولد خاش بود اما تمام زندگی و عشقش در لاهیجان گذشت.

" و چقدر گریستم من و تو / در آنکارا / در توکیو / در هاید پارک مه گرفته لندن / به خاطر لاهیجان "


کارشناس ارشد ریاضییات بود و دبیر دبیرستانهای لاهیجان , برای همین هم اعداد دست از سر شعرهایش بر نداشتند.

" صفر این صفر این صفر / این صفر در 101 / آفتابی است بین دو درخت / این صفر در 101 / طلاست ریخته روی ریل طلا "


مثل همه شاعرها عاشق بود :

" آفتاب را دوست دارم / به خاطر پیراهنت روی طناب رخت / باران را / اگر که می بارد / بر چتر آبی تو / و چون تو نماز می خوانی / من خداپرست شده ام ."


قصه هم می نوشت .چهار مجموعه داستان کوتاه که دوتاش بعد از مرگش چاپ شد.

بیشتر شخصیت های داستاهایش یا مرتضی بودند یا طاهره :

" به فکرم رسید که بگویم مرتضی .شاید به خاطر اینکه جایی , کسی به اسم مرتضی مرده بودو من می شناختمش "

" این جور زن ها یا اسمشان پروانه است یا طاهره و پروانه اسم زنش بود که اندوه به اندوه کتابش را تقدیمش می کرد "


در 56 سالگی از سرطان مرد :

" با من از درد دندان نگویید / که از سرطان فریاد خواهم زد "


و همان طور که خواسته بود در شیخان لاهیجان دفنش کردند . جایی که شیخ زاهد گیلانی آرام گرفته است.

" از خدا پنهان نیست / چرا پنهانش کنم از تو آقا / آقا شیخ زاهد گیلانی /

سیاهپوش قهوه خانه ای هستم / که در مسیر راه کمر بندی / دور لاهیجان روزی مرد /

همین طور سیاهپوش آینه ای / که جیوه اش روزی ریخت / سیاه پوش قالیچه ای /

که در مغازه سمساری است / بله اقا , آه , آقا / آقا شیخ زاهد گیلانی ! "


و تکه ای از وصیتنامه اش را روی سنگ قبرش نوشتند , وصیتی که یوزپلنگ ها رو فراموش نکرده بود :

" و می بخشم به پرندگان / رنگ ها , کاشی ها , گنبدها / به یوزپلنگانی که با من دویده اند / غار و قندیل های آهک و تنهایی / و بوی باغچه را / به فصل هایی که می آیند / بعد از من ...  "


نظرات 3 + ارسال نظر
دل-زاد کولی جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ب.ظ http://Gitan.blogsky.com

وبلاگت را امروز تازه پیدا کردم. از مطالبت لذت بردم.
هر وقت اپ شدی خبرم کن

سلام
خوشحالم که با شما اشنا شدم..
ممنون ..

مهسا پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:25 ب.ظ http://qqqq.blogsky.com

و باز هم سلام

تا حالا نه اسمی نه اثری ازش نشنیده بودم !
چه ماهرانه با کلمات بازی میکنه ! عاشق ه ! حتما عاشق بوده.
از نوشته هاش عشق موج میزنه به به نظر می اد خیلی روحیه ی خاصی داره .
باز خورده قرمایشات من شروع شد : :دیییی کاش از نوشته هاش چیزی رو برای دانلود می ذاشتی اینجا . مشتاق شدم بخونم .

علیک ..
خوب خدا رو شکر ما تونستیم کسی رو معرفی کنیم که شما
نمی شناختین .. به نظرم کاره بزرگی کردم.
عالیه .همه به نوعی عاشقند اما او عاشق نبود ..عاشق بود.
اصولا بهش میخورده آدم عجیبی بوده باشه .. و همین خودش و شعرهاش و نوشته هاش رو خاص میکنه.
خواهش میکنم . حتما .فقط یکم باید جستجو کنم تا ببینم چیزی در خور جنابعالی یافت میکنم . پس وظیفه ام سنگین تر شد.

محمد جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ب.ظ

مرسی
مرسی
واسه حرفای قشنگی که زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد