همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

تعارف

تعارف



روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.


در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جورواجوری را که برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
پیرزن که به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: "الهی فدات بشم مادر"!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.

... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها که زیادی تعارف می‌کنند!

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ق.ظ

سلام

ازادی نت را با شکنهای ما تجربه و به دیگران هم پیشنهاد دعید تا اینترنتی ازاد ! داشته باشیم
azadi89.blogsky.com

نیلوفر سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:43 ق.ظ http://Www.blueboat.blogsky.com

سلام م م م م م م م م م م داداش
امیدوارم خووووووووووووووب باشی؟
وای چقدر آپ کردی مثل اینکه عقب افتادم
فووووووووووووووق العاده بود استفاده کردم
خسسسسسسسسسسسسسته نباشی

سلام آبجی
ممنون .. خوب خوبم
من جای تو هم آپ میکنم ..
ممنون .. خوشحالم
زنده و سلامت باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد