ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در گذشت وحشی بافقی
26 مهر 961 شمسی
شرمنده که تاخیر یک روزه داشت
تولد وحشی گویا در اواسط نیمه اول قرن دهم در بافق که بر سر راه یزد و کرمان واقع است، اتفاق افتاد و چون بافق را گاهی از توابع کرمان و گاه از توابع یزد به حساب می آورند، وحشی را گاهی یزدی و گاهی کرمانی گفته اند.
دوره اول زندگی وحشی در زادگاهش سپری شد. وحشی در این مدت به جز برادرش در خدمت شرف الدین علی بافقی نیز به کسب دانش و ادب مشغول بود.
وحشی بعد از فراگیری مقدمات علوم ادبی، از بافق به یزد و از آنچه به کاشان رفت و مدتی را در آن شهر به مکتب داری مشغول بود. بعد از مدتی، به یزد برگشت و در همانجا ساکن شد و به شعر و مدح پادشاهان ان شهر مشغول بود تا اینکه در سال 991 هجری در گذشت.
خانواده وحشی از نظر ثروت، جزو خانواده های متوسط بافق بود. برادر بزرگترش، مرادی بافقی هم یکی از شاعران آن عهد بود که تاثیر زیادی در تربیت و آشنایی وحشی با محفل های ادبی داشت، اما پیش از آنکه وحشی در شعر به شهرت برسد در گذشت.
وحشی در اشعار خود چند بار نام برادرش را آورده است.
از بین اهالی بافق یزد , یکی شیخ محمد تقی بافقی معروف است که در زمان رضاخان سمبل اعتراض به کشف حجاب شد و یکی هم وحشی بافقی که در زمان صفویه زندگی می کرد.
از اشعار وحشی تک بیت هایی هست که حالا ضرب المثل شده اند( مثلا بیت : دولت اگر سلسله جنبان شود / مور تواند که سلیمان شود ) اما از همه اشعار وحشی معروفتر , این ترکیب بند است که تا همین چند وقت پیش در همه نامه های جوانان به کار می رفت:
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را / خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را / التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم واصلا غم ما نیست تو را / با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود / جان من , این همه بی باک نمی باید بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی /همره غیر به گاگست و گلستان باشی
هر زمان با دگری دست به گریبان باشی / زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان باشی / یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد / به جفا سازد و صد جور برای تو کشد
دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد / هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستم ها دگری با من بیمار نکرد / هیچ کس این همه آزار من زار نکرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من / مردم , آزار مکش از پی آزردن من
سلام
مرسی هم چنین بلاگ شما هم مثل همیشه خواندنیه
سلام
ممنون که لطفتان را شامل حال من کردید
موفق باشید
خوشم می آید که در مورد بزرگان ایران و جهان مینویسی!!!
سلام بعد از چند ماه اومدم وبلاگ گردی ... حال کردم با این شعرا خیلی چسبید .
این پستها به درد منه تنبل می خوره که نه کتاب میخونم نه دنبال بالا بردن معلومات عمومی هستم ... کلی معلوماتم تو این وبلاگ بالا رفت .
خدا خیرت بده جوون .
دروغ چرا........هیچی ازش نمیدونم
بابا ای ول rank
چشم نزنی یه وقت...
من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ایست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
شاد باشید
این دیگه آخرش بود...نمیتونم راجبش حرف بزنم چون از زیبایی شعرت کم میکنم..
سلام داشی
خوبی.مطلب جدید گذاشتم.بیا سربزن.واقعا شعر قشنگی نوشتی.میگن که آنچه از دلبرآید خوشاید.حکایت شاعر شعر شماست.
مراقب خودت باش.
:-)