ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آنتوان چخوف
مردی شبیه زندگی
روس ها ادمیان را به 2دسته تقسیم می کنند انهایی که چخوف را دوست دارند انهایی که چخوف را دوست ندارندضمنآ معتقدند انهایی که چخوف را دوست ندارند فوقالعاده ادمهای مزخرفی هستند.در واقع هیچجوری نمی شود چخوف را دوست نداشت.
هر کسی که دیدار کوتاهی با او داشت متوجه امواج سحرامیزی می شد که اطرافیان را دچار شیفتگی می کرد.همه جور ادمی در میان دوستان اش بودند از شاعر و کشیش و دلقک و مامور دولت بگیرید تا دزد و دایِمالخمر و ماست بند
.مدام شوخی می کرد و خودش پیش از مخاطب اش به قهقهه می افتاد.از جذابیت و تسلط خودش بر دیگران با خبر بود بنابراین سعی نمی کرد قیافه بگیرد و دیگران را تحت تآثیر قرار دهد.انقدر برایش مهم بود که همه شاد و خوشحال باشند که رفتارش گاهی به لودگی می زد.
به دوستانش توجه زیادی داشت و اگر شک می کرد یکی از انها در تنگنای مالی است بلافاصله به هر طریق ممکن به او پول می رساند.اعتماد به نفسی داشت که مسری بود.مردان در مقابل او احساس می کردند توانایی انجام هر کاری را دارند و زنان هم همینطور اعتماد به نفسشان بالا می رفت.
استعداد زیادی برای شگفت زده شدن داشت.تقریبآ از هر چیزی شگفت زده می شد از قیافه خندان بچه ها از درختان که نسیم لابه لای شاخه هایشان می پیچید از شکلهای متنوع ابرها و ...دنیای او یک جادوی بی پایان بود. خوب لباس می پوشید ولی مدتها می گذشت تا اطرافیانش متوجه شیک پوشی اش شوند.در واقع شیک پوشی اش به هیچ وجه متظاهرانه نبود طوری لباسها را انتخاب می کرد که به فضای اطرافش رنگی و طراوتی بدهد.
جایی می نویسد:دوست دارم در زندگی کوتاهم همه چیزهایی را که در دسترس انسان است در بر بگیرم.دوست دارم حرف بزنم در کارخانه بزرگی چکش به دست بگیرم و کار کنم نگهبانی بدهم شخم بزنم منظره ها را تماشا کنم به تماشای مزارع و اقیانوس ها بروم...می خواهم به اسپانیا بروم به افریقا بروم اشتیاق زیادی به زندگی دارم.در واقع همین اشتیاق به زندگی همین شور سرشار است که مشخص ترین وجه اثار اوست.راز گیرایی اثار او در همین جاست.ناباکوف در (درسهای ادبیات روس)اش به این موضوع اشاره می کند.
او می گوید بدون این زودجوشی بدون امادگی همیشگی اش برای برقراری رابطه نزدیک با همه کس بدون علاقه اتشین به زندگی وعادات و مکالمات واشتغالات صدها وهزاران نفر بعید بود بتواند ان جهان غریب ودقیق همچون دایره المعارف روسیه را خلق کند جهانی که مجموعه اثار چخوف نام دارد .چخوف دلش برای انسان ها می تپید و معتقد به ازادی انسان بود.در زندگی خودش این اعتقاد را به اثبات رساند اگر چه کودکی سختی داشت وهمیشه می گفت هرگز در کودکی ام کودکی نکردم.پدرش خیلی زود ورشکست شد و در سالدوم دبیرستان دور از خانواده زندگی کرد ودرسالهای بعد هم مجبور بود سخت کار کند وکمک خرج خانواده باشد وهمه اینها کافی بود که از او یک موجود عبوس بدبین وتلخ بسازد.
چخوف اولین داستانهایش را برای یک مجله ی فکاهی نوشت.او علاوه بر قد بلند و موهای خرمایی استعداد طنز خوبی هم داشت.اما از انجا که هیچ چیز کامل نیست فقیر بود.در واقع به امید اینکه پولی دست خودش و خانواده اش را که 9نفر بودند را بگیرد به سرش زد که بنویسد.قرار این بود که چخوف هر هفته یک داستان صد سطری به ان مجله بدهد و در ازای هر سطر 8کوپک بگیرد(هر صد کوپک می شود یک روبل)خیلی ها می گویند همین ماجرای (فقط صد سطر)بود که سبک مفید و مختصرنویسی چخوف را شکل داد.منطقی به نظر می رسد اما تآثیر کاراکتر خودش را هم نباید فراموش کرد.چخوف مرد سردی بود خیلی مهربان اما سرد.در 41 سالگی ازدواج کرد-3سال بعدش مرد- از 20سالگی تقریبآ همه ی زنهای که او را دیده بودند عاشقش بودند.یکی از دوستانش درباره اش می نویسد:(فکر می کنم او قلب خود را برای هیچ کس کاملآ باز نکرد یا به هیچ کس کاملآ دل نداد.او با همه ی مهربانی تا انجا که مربوط به دوستی و رفاقت است سرد بود.)می گفت:ببین تولستوی چطور داستان می نویسد:افتاب طلوع می کند.افتاب غروب می کند.پرنده ها می خوانند.هیچ کدام اینها نمی خندند یاهق هق نمی کنند و نکته اصلی همین است:سادگی)
او طرفدار حداکثر خونسردی و حداقل احساسات بود.اگر تو طرفدار حداکثر احساساتی فقط کارت پیچیده تر می شود.چون باید هنگام نوشتن انها از همیشه خونسردتر باشی.به نظر او هر چیزی که با داستان ارتباط نداشت باید بی رحمانه دور ریخته می شد.این همان کاری بود که خودش می کرد.دوستانش نسخه های دست نویسش را را قبل از این که فرصت پیدا کند ناقصشان کند از دستش می قاپیدند.اگر این کار را نمی کردند همه ی داستانهایش تبدیل می شدند به چیزی شبیه این:(ان زن و مرد جوان بودند.عاشق هم شدند.ازدواج کردند و بدبخت شدند.)چخوف نمایشنامه هم می نوشت.
تولستوی که عاشق داستانهای کوتاه او بود می گفت:(نمایشنامه های شکسپیر را که خوانده ای؟تو از او هم بدتر می نویسی.)شاید به همین دلیل اجراهای (باغ البالو)(دایی وانیا)و (مرغ دریایی)در تیاتر مسکو همیشه مشتری داشت.ادمهای زیادی نیستند که بتوانند مثل شکسپیر بنویسند.
اولا سلام
دوما خود شما از کدوم دسته از آدم ها هستید
سوما آره خیلی بده (خیلی جاها ضرر کردم )
چهارما آه مهارت کامل دارم( ولی به خاطر تشبیه خیلی نزدیک بود)
پنجما همون هیاهو خوبه
ششما ممنون لینک کردید
منا
سلام
من از دسته وسطم ...حالا بستگی داره شما چطوری این وسط رو معنی کنید....
و هنوز هم به همین منوال پیش می رید...جای تاسفه!!!
خیلیش رو باید منم میدیدم تا میتونستم مثل شما نظرم رو بگم.
خوب حتما خوبه دیگه...
خواهش می کنم.
یا حق
سلام
اگر نظری رو بخوام بصورت خصوصی برایتان ارسال کنم ایا امکان پذیر است.
سلام مجدد.
نمیدونم چرا امکان استفاده از عکس رو در وبلاگم ندارم .میتونید بصورت خصوصی راهنمائی کنید.
متشکرم شاد باشید.
مطلبتون در باره چخوف عالی بود.
ترجمه اثارش بسیار دشواره و بهمین دلیل بیشتر نوشته ها ی چخوف رو از زبان انگلیسی یا فرانسه که عمدتا فرانسه است ترجمه کرده اند .
سلام
خوبی؟
پست فبلی تو چند روز پیش خوندم و کامنت گذاشتم ولی انگار ثبت نشده !
این پست هم خوندم. ممنون .
سلام
ازتبلیغات کسب در آمد کردید؟ حرفهاشون درسته؟
Salam
jaleb bod
up kardam dost dashti sar bezan
سلام
امیدوارم هر چی از امام رضا (ع۹ می خوای به تون بده به من خیلی کمک بزرگی کردی متشکرم منتظر هشتمین خورشید باش
سلام
ممنون...همینطور شما
خواهش میکنم .. کاری نکردم...
منتظرم
سلام رفیق
ممنون که اومدی و نوشتی
سفر بودی؟ خوش گذشت
سلام
قابل شما رو نداشت
سفر که نه!!!ولی بد نگذشت
سلام.انتون چخوف یکی از نویسندگان مورد علاقه من است.وقتی برای اولین بار داستان های کوتاه او را خواندم شدشدا افسوس خوردم که چرا زودتر با آثار این نویسنده آشنا نشدم.فکر می کنم اگر در دوره نوجوانی با او آشنا شده بودم زندگی ام به گونه ای دیگر می شد.
در ضمن چرا دیگه به ما سر نمی زنی
سلام
چه خوب...باهات موافقم.
شرمنده..
اومدم
سلام به همشهری عزیزم
ماه مبارک رمضان رو بهت تبریک میگم و ممنون از حضورت و معذرت بایت اینکه دیر بهت سر زدم،موفق باشی.
التماس دعا
سلام
منم همینطور...امیدوارم توی این ماه پر برکت به خواسته های دلت برسی...
سلامت باشی
محتاجیم به دعا
متشکرم که به وبلاگم سر زدی لطفا من را لینک کن
سلام علی اکبر جان خوشحالم بعد از مدتها دوباره برگشتی
فرار سیدن ماه رمضون رو هم بهت تبریک میگم
اینجا (البته اینجا نه، اونجا) وبلاگ مرکزی "جشن بزرگ مجله همشهری جوان"
صدا، اطلاعیه ها و اخبار ما را مستقیما از تحریریه مجله دریافت می کنید.
اگر وبلاگ نویسید
اگر داستان نویسید
اگر متخصص یا علاقمند ترکاندن خلاقیت هستید...
اگر همه اینها را با هم پایه هستید یا اینکه اساسا حس اش نیست ولی به طور کلی، پایه می باشید !
فرصت را از دست ندهید .
ها ؟! ماجرا از چه قرار است ؟ مسابقه چیه ؟ جشن کدومه ؟! آها !
برای پاسخ به این سوالات در وبلاگ مرکزی "جشن بزرگ همشهری جوان" منتظرتان هستیم
سلام
تانداری مایه ازلاف سخن خاموش باش
خنده رسوا می نماید پسته بی مغز را
نام شاعر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رفیق
باز تنبل شدی
به روز نمیکنی
بَ.......ستنی! آلاسکا !!
کجا بیدی نبیدی؟
مثل همیشه جالب بود.
سر بزن
اجمالاً سلام !
احیاناً جواب سلام فراموش نشه !
دوستان من انتقاد سازنده بلد نیستم !
پس برای جلوگیری از خسارات و صدمات ناشی از انتقادات مخرب ایجانب یا پاشو برو یا اگه بابات خیلی پولداره یا رایانه!ای که داری ازش استفاده میکنی خیلی لگنه بزن بترکون !!!
آقا (هدف تمایز جنسیتی نبودا فقط خواستم یکی رو صدا کنم) ما تعریف این مجله همشهری جوان و شنیده بودیم (دارم با حالتی نادم و پشیمان از گذشته صحبت میکنم) از رفقا (از نوع باب) که این مجل اینجوریه و اونجوریه !!! (حالا چه جوریه سوالیه که پیش میاد اما نباید گیر داد)
خلاصه ما مجاب شدیم رفتیم ۳۰۰ تومن از زیره سنگ که نه اما از جیب بابای گرامی برداشتیم(جاتون خالی یه کتکه مشتیم خوردیم) این مجله رو خریدیم و شروع کردیم به حال کردنه از نوع مجازش البته !
تا این که یه مدتی گذشت گفتیم بیایم تو وبلاگش !!!
آغازه شروع انتقادات....
فال ازدواج ، وام کم بهره ، تکنو ، سایت ارزون ، هندونه ، آب طالبی ، آب گوشت ، کله پاچه با دوغ این اوضاعه تبلیغاتش بود ، آخه مونده این سوال بر دله منه جوان که ما چرا باید تیزر تبلیغاتی 93 درصده روزمون رو تشکیل بده ؟
ترسیدی؟؟؟
نه دیگه انتقاد نمیکنم...
ولی جدا آفرین با اینکه وبلاگ از مجله خیلی بیخود تره اما واقعا برو بچه های شهرداری آدمای زحمت کشین از قشر قالی باف و بچه های الان گرقته تا محمود اینا و برو بچه های قدیم !
دست مریزاد...
زیاد صحبت کردم؟
چشم... رو تخم چشمان شهلایم. میروم...!
نیش عقرب نه از ره کینه است...
یا علی...
سلام با یه داستان کوتاه به روزم
سلام
مرسییییییییییییییی
او طرفدار حداکثر خونسردی و حداقل احساسات بود.اگر تو طرفدار حداکثر احساساتی فقط کارت پیچیده تر می شود.
چه جالب !
فکر می کنم او قلب خود را برای هیچ کس کاملآ باز نکرد یا به هیچ کس کاملآ دل نداد.او با همه ی مهربانی تا انجا که مربوط به دوستی و رفاقت است سرد بود
تحسین بر انگیز !
سلام استاد .
جواب کامنت قبلم رو خوندم ....اختیار دارین .
سلام!!!
چگونه ای دوست عزیز؟!!
خیلی وقته که به ما سر نمی زنی؟ دلم برای نظرات شما تنگ شده!
از مورد آنتوان چخوف کلی لذت بردم!
خسته نباشی!!
سلام
خوبی؟
ببخشید که منم چند روزی نبودم .دوباره کامپیوترم رو خراب کرده بودم .
راستی از پیغام تبریکت ممنونم.
بازم پیشم بیا.بای بای
سلام! دوست خوبم ممنون از نظرت!!!
راستش نیت من این بود که در هر پاراگراف زمان رو به جلو ببرم. یعنی یک پروسه زمانی از عصر تا نیمه شب! اما احتمالن این فاصله گذاری من ایراد داشته که این تأثیر رو روی شما گذاشته!
به هر حال ممنون و به امید دیدار!!!!!!!!!!!
salam upam
jaleb bod movafagh bashi
سلام خوبیشد نام شاعر را خواستم چی شد ؟منتظرم مرس موفق باشی
سلام همشهری خویم
طاعات و عبادات قبول باشه
خوشحال میشم از این به بعد توی بلاگ جدیدم ببینمت
www.2khtari-azjense-paiz.blogfa.com
منتظرم