ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تا به حال چند بار شده موقع تماشای فیلمی، انقدر از دیدن یکی از شخصیتهایش کیف کنید که ناخودآگاه دلتان بخواهد مثل مرد رز ارغوانی قاهره وودی آلن از تصویر بیاید بیرون و بشود یکی از حقیقیهای زندگی شما و کسی که دوست دارید با او معاشرت کنید؟ این لیست، شامل ده نفر از همانهایی است که دیدنشان در سینمای ایران ما را حسرتی کرده و صدای آخمان را در آورده است.
1 :
نوکرتم ابی جون. از همون اول که پیچیدی تو قاب و قامتت کنار آق حسینی
قرار گرفت، خاطرخواهت شدم لوطی. تازه از زندان دراومده بودی و جایی برای
موندن نداشتی. یه شماره دستت بود که هر چی زنگ زدی، هیچ لاکرداری پیدا نشد
از اون ور خط جوابت رو بده. پس مثل همیشهت چرخیدی و خیابانها رو گز کردی
تا بلکه بفهمی چه خبره تو این شهر و کی به کیه؟ نفهمیدی مشتی. مال این شهر
نبودی که بخوای سر از قاذوراتش در بیاری. پس سر بساط ترنابازی و بعد از کلی
بالا پایین که با خودت داشتی تصمیم گرفتی بشی مطیع اوامر آق حسینی. حکمش رو اجابت کردی و تو خیالت بود که این یه بار میتونه تنت جون بگیره و از خجالت خودت دربیای. کلافه شده بودی بس که تا دم خان هفتم رفتی و تو نرفته، برگشتی. میخواستی کاری کنی که برسی به فینال ابی جون. جایی که مست و پاتیل و صورت زخمی نشستی رو کاپوت تاکسی و تعریف کردی برامون: اینجا
آخریه. همه اینجان؛ بستنی فروشه، بچههای کوچه سرخپوستا، شیش سر نون خور
این بینون... اینجا فیناله. همیشه تا در خان هفتم رفتم ولی تو نرفتم...
اگه دوست دارین این ادامه این مطلب جالب رو بخونین حتما یه سری به سایت 7 فاز بزنین ...