ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حکایت انگشتر سلیمان
قصه چنین است که سلیمان پبامبر فرزند داود،
انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن
نام، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود .
( این
دیوان، همان لشکریان نفسند که اگر آزاد باشند، آدمی را به خدمت خود گیرند و
هلاک کنند و اگر در بند و فرمان سلیمان روح آیند، خادم دولتسرای عشق شوند.
)
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت. دیوی
از این واقعه باخبر شد.خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک گرفت . دیو خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند .
و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت، گفت سلیمان حقیقی
منم و آن که بر جای من نشسته، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند. و
سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را "مسکین و فقیر" می
دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟
اما دیو چون به نیرنگ و حیل بر تخت نشست از بیم آن که مبادا انگشتری بار
دیگر به دست سلیمان افتد، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و
خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند. چون مدتی بدین سان بگذشت، مردم آن
لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو
و به تدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و
در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به
جای او نشانند که به گفته ی حافظ:
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل، دیو سلیمان نشود
و به زبان مولانا:
خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست
و در این احوال، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت. روزی ماهی ای را
بشکافت و از قضا، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد.
سلیمان
به شهر نیامد، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان
حقیقی با خاتم سلیمانی، بیرون شهر است. پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و
همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند. و این روز، بر
خلاف تصور عامه، روزی فرخنده و مبارک است و نحوست آن کسی راست که با دیو
بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید.
و شاید رسم ماهی خوردن در
شب نوروز، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای
وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین
روی، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می
آید و چراغ دل را می افروزد :
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیافروزی
خیلی قشنگ بود
خوشم امد
موفق باشی