همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

همشهری جوان

وبلاگی متفاوت برای جوانان

یکروز زندگی کردن به صدسال عمر کردن میارزد!!

 یکروز زندگی کردن به صدسال عمر کردن میارزد!!

داستان انسانی که تنها یک روز زندگی کرد!

   دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است ، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط  نخورده باقی مانده بود ، پریشان شد . آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ  رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .

 داد زد و بد و بیراه گفت !( فرشته سکوت کرد )

آسمان و زمین را به هم ریخت !( فرشته سکوت کرد )

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت !( فرشته سکوت کرد )

به پرو پای فرشته پیچید !( فرشته سکوت کرد )

کفر گفت و سجاده دور انداخت !(باز هم  فرشته سکوت کرد )

دلش گرفت و گریست  به سجاده افتاد!

اینبار فرشته سکوتش را شکست و گفت :

بدان که یک روز دیگر را هم از دست  دادی ! تنها یک روز دیگر باقیست . بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن !

لابلای هق هقش گفت : اما با یک روز   ....  با یک روز چه کاری می توان کرد ....؟

فرشته گفت :

آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را درنیابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید ! و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت :

حالا برو و زندگی کن !

او  مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش میدرخشید . اما میترسید حرکت کند ! میترسید راه برود ! نکند قطره ای از زندگی از لای انگشتانش بریزد .قدری ایستاد ....بعد با خود گفت :

  وقتی فردایی ندارم ، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد ؟!!! بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم .

آن وقت شروع به دویدن کرد . زندگی را به سرو رویش پاشید ، زندگی را نوشید و بوئید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می تواند پا روی خورشید بگذارد و می تواند ...

او در ان روز آسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به دست نیاورد ، اما .....اما در همان یک روز  روی چمن ها خوابید کفش دوزکی را تماشا کرد ، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید ، و به آنهایی که نمی شناختنش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد . او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد !

او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند :

او درگذشت ،کسی که هزار سال زیسته بود.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
Nazi پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ http://www.nazishop.mihanblog.com

سلام دوست من

وبلاگ زیبایی داری . خوشحال میشم به منم سر بزنی.

http://nazishop.sub.ir

در ضمن اگه دوست داشتی منو با عنوان

- نـــــازی شــاپ - لینک کن بعد به هم خبر بده تا لینکت کنم.

با تشکر

شکیبا شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://darddelhayman.blogsky.com

سلام
خوبی؟

این مطلب برای من خیلی مفید بود و لازم بود...
میخام از باقی عمرم بهتر استفاده کنم اما نمیدونم چه جوری؟!!

موفق باشی

سلام
ممنون
پس به موقع بوده ..
امیدوارم همینطور که میگی باشه ..
سلامت باشی

سبله یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 ب.ظ http://www.sabaleh.blogsky.com

سلام
واقعا کاشکی ما هم می تونستیم یه روز به تمام معنا زندگی کنیم و دور و برمونو حسابی ببینیم!
ببخشید تازگیا زیاد قاط می زنم
منظورم از اسمم فامیلیم بود
چون دوستامم اسممو زیاد به کار می برن
من آپم
بدو بیا!

سلام
ان شاالله که همینطور میشه ..
نه بابا راحت باش ..
الان افتاد ..
اومدم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد